خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 432
بازدید کل : 282430
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
یک شنبه 30 تير 1392برچسب:, :: 13:13 :: نويسنده : فافا

با اینکه 4 ساعت ازمایشگاه داشتم اما اصلا خسته نیستم چون تمام مدت به این فکر می کردم که عشقم میخواد امروز بیاد دنبالم فداش بشه فافا خانمش که دلش براش . انقده شده الانم تو سایت یونی دارم  می تاپم چند دقیقه دیگه کلاسم شروع میشه اما گفتم بیام تو صندوقچمون ثبت کنم که بیشتر از همیشه با ذوق اشتیاق منتظرم کلاسم تموم بشه تا همنفسم بیاد ببینمش

 
شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : فافا

 سلام گرم دارم مثل همیشه به مرد زندگیم و بعد دوستان روشن خاموش صندوقچه من و نفسیم خوبید عزیزای من

هی گفتم بنویسم ننویسم بزارم یدفعه فردا بنویسم اما دلم طاقت نیاورد دست به لپ تاپ شدماین چند روز رفته بودم مهمونی خوش گذشت شبا تا سحر بیدار بودیم حرف میزدیم میخندیدیم دیگه خودتون میدونید دخترا بهم بخورن چی میشه دیگه یه شب بعد از افطار من از اون ویارای جتی کردم جتی یعنی اینکه اگه سریع بهم نرسونن کولی بازی درمیارمکم پیش میاد جتی بیاد اما اگه بیاد دیگه از دست بنده کاری ساخته نیستدر راستای ویار جتی من ساعت یک بامداد سوار ماشین شدیم بعد از نیم ساعت جتی به من رسید بسی خرسند شدمبا خودم داشتم فکر می کردم چقدر ما دخترا رو لوس کردنعزیزم همیشه میگه اگه جتی بیاد مثلا میوه ای باشه که فصلش نباشه من چیکار کنم اعصابم بهم میریزه جتی بیاد نتونم پیداش کنماون لحظه ای که ویارونم میاد کاملا حس مامانایی که تو راهی جینگول دارن کاملا درک میکنمنفسیمم تا سحر با دوستاش رفته بودن پارک من نگفتم داریم میریم بیرون سه صبح اس دادم کجایی عزیزم گفت پارک ملتم شما کجایی گفتم پارک گفت الان کدوم پارک وقتی گفتم کجام عمومم همراهمونه خیالش راحت شد اخه من یه بار با خاله ها مامان بزرگم شب رفتیم پارک سرسره بازی تاب بازی کردیم میگم شب منظورم دو به بعده ها نفسیم که خواب بود نمیشد بهش خبر بدم فرداش که گفتم ناراحت شد گفت خطرناکه نمیگی خدا نکرده اتفاقی برات میوفته از این به بعد خواستید برید انقد زنگ بزن تا بیدار بشم میام از دور میشینم مواظبتونم منم از اونجایی که دلم نمیاد همسری رو از خواب بیدار کنم و دیدم درست میگه چندتا خانوم خطرناکه اون موقع بیرون باشیم با اینکه پارکم نزدیک بود دیگه این کارو تکرار نکردم بجاش بعضی اوقات خاله های گرامی هوس هواخوری نصف شب می کردن با اصرار من با ماشین می رفتیم

خلاصه اون شب تا سحر بیرون بودیم یه جا دیدیم خلوته هیچ کسی نیست زدیم کنار کمی حرکات نمایشی انجام دادیم انقد خندیدم گونه هام خسته شده بود تا از دور نور ماشین میدیدیم می پریدیم تو ماشیناین چند روز ویار نفسیمم گرفته بودم شدیدهی به نفسی اس میدادم دلم برات تنگ شده می خوامتنفس خانم سعی می کرد ارومم کنه اما باز چند ساعت دیگه اس میدادم ببینمت اینسری من به جای تو که همیشه منو میچرونی میچرونمت

فردا عشقمو میخام ببینم باز دستامون بهم چفت میشه باز وقتی میام خونه تا چند ساعت هی دستامو با تمام وجود بو میکشم چون بوی نفسیم رو میده باز اون لحظه هایی که حواست به رانندگی هستش من یواشکی نگات می کنم با اینکه عمر این ثانیه هایی که حواست بهم نیست کمه اما من عاشقشونم باز سرمو میزارم رو شونه هات باز ارامش می گیرم باز بوسه های تو باز با موزیک خوندن جفتمون باز نگاه عاشقونمون باز خنده های از ته دل باز...

عشقنامه:وقتی به این فکر میکنم که جفتمون عشق اول هم بودیم مثل اکثریت حتی یه دوستی ساده یا یک نگاه ساده هم به کسی نداشتیم احساس غرور می کنم

وقتی دستای همدیگرو می گیریم تو دلم میگم صد در صد خدا این دستارو برای هم افریده که اینجوری چفت هم میشن نیمه مکمل همدیگن بعضی وقتا حس میکنم دستامونم دلشون برای هم تنگ میشه

سرافطار قبل هر دعایی سلامتی نفسم رو از خدا میخام اینکه همیشه سایش بالای سرم باشه 

به قول همسری انقدی که من دوست دارم هیچکس عشقشو دوست نداره منم میگم نه من بیشتر از اونی که دوستم داری دوست دارم پس همنفسم بی اندازه دوست دارم می پرستمت

 
دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : فافا

 

سلام به عشق خودم و دوست جونیا خوبید نماز روزه هاتون قبول باشه

ترم تابستونی برداشتم چقدر سخته رفت امد با زبون روزهشووری جون میگه روزایی که کلاس داری روزه نگیر اما نمیشه که نگیرم حیفم میاد اخه بعدا نمیتونم روزه قضا بگیرم الان جو ماه رمضون گرفتتماز جو خارج بشم دیگه زورم میادبعد از کلاس اولم نفس خان زنگیدن حرفیدیم هی می گفت چرا بی حالی منم اخر از دهنم در رفت گفتم تشنمه دیگه نفسی شروع کرد برو اب بخور برو اب بخور برو اب بخور فکر کنم تو یه ربع مکالمه ده بار گفتگفت بیام دنبالت گفتم نه اخه دلم نمیومد با زبون روزه تا بیاد دم یونی برسونتم خونه دو سه ساعت بد رانندگی می کرد تو افتاب اونم با زبون روزه سر کلاس کلی با خودم کلنجار رفتم که بگم شووری بیاد یا نه اخر دیدم دلم براش خیلی تنگیده نمیتونم چند روز دیگه وایسم تا قرار بزاریم خلاصه در حین درس دادن استاد به نفسیم اس دادم بیا استادم که ول نمی کرد یه نفس درس می داد اونم چه درسی شیمی الی

بعد از تموم شدن کلاس رفتم خوجلانسی انجام دادم به نفسیم زنگ زدم با وولم بالا گفت سلاااااااااااام جیگرم اگه یکی پیشم بود صد در صد صدای نفسیم می شنیدگفت دو سه دقیقه دیگه میرسم حالا هی من میخام قطع کنم پشت فرمونه خطرناکه نمیزاره که حرفای شیرین بامزه میزنه منم خندم گرفته بود نمیتونستم خداحافظی کنم اخر گفت اوه اوه پلیس بالاخره رضایت داد قطع کردیم من رفتم جلوی در یونی منتظر بودم عشقم بیاد شاید ده دقیقه هم منتظر نبودم این برای اولین بار بود که من منتظر شووری بودم تو افتاب واقعا سخت بود باز یاد این افتادم که عزیز من چقدر مهربونه که همیشه منتظر من می مونه چه تو گرما چه تو سرما هیچ وقتم غر نمیزنه حتی وقتایی که خودشم کار داره زودتر از من میاد میگه دوست ندارم تو زودتر از من برسی وایسی تو خیابون تا من بیام

تا نشستم گفت وای چه عشقم خوشگل شده این چیزه که زدی به چشمت جدیده ها من نمیدونم چه جوری از پشت عینک دودی نفس خان ما دیده من رنگ مداد چشمم رو عوض کردم انقده خوشم میاد بهم انقدر توجه داری که همه تغییرات هر چقدرم کوچولو بوده زودی متوجه میشی اما وقتی میگم چه پسر بچه که از کنارمون رد شد بانمک بود نه میگی ندیدم گلم حواسم نبود اما بجاش حواست به قدمایی که من میزارم هست تمام مدت مراقبمی

همینجوری که دستامون تو دست هم بود سرمو گذاشتم رو شونه عشقم نفس خانم هی سر ما رو می بوسیدترسیدم تصادف کنیم سرمو برداشتم گفت کجا سرتو بزار ببینم بعد با یه دست بغلم کرد گفتم نکن خطرناکه شووری جونم می خندید کم کم فشارم داشت میوفتاد نفسیم صندلی خوابوند منم در حین استراحت غیبت می کردم وسطاشم با تهدید می گفتم حواست هست می گفت بله بفرمایید منم میگفتم خوب کجا بودیم کلا شده بودم مثل این خاله قزیا اخرش دیگه باتریم تموم شد گفتم وای فکم خسته شد نفس خانم خندید قربون صدقمون رفت

صدای موزیک بردیم بالا حرکات نمایشی انجام دادیم نفسیم این کارارو میکنه انقده جیگرتر میشه دوست دارم قورتش بدمهمش منو میزنه میگم نکن دیگه دردم میاد میگه به من چه خواستی انقد جیگرنشی کلا نفسی یکی از ابراز عشق کردناش چلوندن بندس تازه سعی میکنه اروم بزنه همیشم بعدش دچار عذاب وجدان میشه میگه دردت اومد من میگم اره به مامانم میگم هی لپمو میکشی نیشگونم میگیریدیروزم یهو می خواست نیشگونم بگیره منم نمیزاشتم یه ماشین از کنارمون رد شد با تعجب نگامون کرد فکر کرد داریم دعوا میکنیم من و شووریم کلی به قیافه اقاهه خندیدیمیه سوتی دادم یه دفعه همسری زد کنار گفت من چه گناهی کردم خدا خانمم چرا اینجوریه دیگه نمیتونم به این زندگی ادامه بدم  یعنی عاشق این کاراشما

عشقنامه:دیدم برای اینکه حواسم به تشنگی نره با اینکه خودتم روزه بودی خسته چقدر سعی کردی که حواسم پرت بشه دیدم با اینکه مهمون داشتیدو درست نبود تنهاشون بزاری اما با ذوق همیشگی لبخندی که من با هیچی عوضش نمی کنم اومدی دنبالم بعضی وقتا در قبال این همه خوب بودنت کم میارم به خدا فقط میتونم بگم عاشقتم تمام دنیای من

 
پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : فافا

عاشق این روزا شبا ثانیه به ثانیه هاشم این بی حالی صدای قار قور شکم ذوق اماده کردن افطاری چیدن سفره عاشق مهمونی رفتن مهمونی دادن دیدن قیافه بی حال ادما توی مترو اتوبوس خیابون این بی حالیا نشون میده هنوزم کسایی هستن که این ماه براشون مهمه نمیگن خدا چه نیازی به روزه ما داره این حرف ها انقد دلمو میشکنه

نفسیم خیلی خوشحال میشم از اینکه هر سال ماه رمضون مثل همیشه چند دقیقه مونده به افطار اس میدی میگی روزت قبول باشه برای جفتمون دعا کن یادت نره برای رسیدنمون سفارشی دعا کنیعزیزم مرسی از اینکه وقتی میرم مهمونی چندبار سرم به کمک کردن گرم بود جواب اس قبل از افطار رو ندادم با اینکه کلی نگرانم شده بودی وقتی اس دادم فقط گفتی گلم حالا که جواب دادی خیالم راحت شد برو پیش بقیه خوش بگذره خانومم راحت باش رسیدی خونه خبر بده همیشه به خودم میگم اگه من جای تو بودم کلی دلخور میشدم از اینکه یادت رفته قبل اذان همیشه بهم اس میدیم بهونه گیری میکردم که به من بی توجه شدی توام مثل همیشه با حرفات ارومم میکردی اخه دست خودم نیست به خدا دوست دارم فقط برای خود خودم باشی همه حواست به من باشه دیگه خدا نکنه یه ذره فکر کنم توجهت . انقد کم شده اونوقت میشم یه بچه لوس بهونه گیربعضی وقتا انقدر مراقبمی قشنگ احساس میکنم نی نیتممخصوصا وقتی میگم هوس یه چیزی کردم با ذوق میگی برم برای خانومم بگیرم دلش میخوادقربون دلش برم منم خجالت میکشم با خنده نگات میکنماون روزی که داشتیم قدم میزدیم گفتم تشنمه دستتو گرفتی زیر اب سرد کن تا من اب بخورم بخاطر اینکه دستام یخ نزنه دلم رو برای هزارمین بار با مهربونیات لرزوندی هستی منبهت تا حالا نگفتم که تماشا کردنت وقتی منتظرمی تا بیام چقدر شیرینه برام مثل اون روز که یادم رفته بود انگور بیارم اومدی پشت در منم بدون اینکه متوجه بشی یواشکی از پشت شیشه رفلکس در ایستاده بودم نگات میکردم اخر دلم نیومد منتظرت بزارم در باز کردم  

اینجا می نویسم تا یادم بمونه من و نفس خان یه قول هایی به خدا جون دادیم ایشالا سر قولمون بمونیم و می مونیم

عشقنامه:زندگی من ببخشید اگه چند روز کلافه بودم باز شدم یه دختر کوچولوی بد تو مثل یه بابای خوب همش ارومم کردی** قربون خودت قلب مهربونت بشم که شش دونگ فقط به اسم خودمه**

 
یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : فافا

سلام میکنم به همسری خودم و تمام حاضران در وبلاگم

خوب جونم براتون بگه پریشب ۴ صبح لالا کردم حالا قرص خوابم خورده بودم اما روشو کم کردم نخوابیدم ۷ به زور از خواب بیدار شدمدیدم مامان پیاز ریخته داره میسرخه گوشتم ریخت داخل مایتابه رفت برای سانس دوم خواب و فافا موند این همه کار اهان یادم رفت بگم که میخواستم برای نفس خان لازانیا بدرستم زودی بقیه مواد خرد کردم کم کم اضافه کردم یه نگاه سراشپزی انداختم دیدم  انگار روغن کمه روغن ریختم یدفعه صدای جیلیز ویلیز بلند شد محل ندادم و با خیال راحت بقیه کارامو انجام دادم یک ربع بد رفتم مواد بچینم یادم افتاد تست نکردم ببینم شوره یا کم نمکه تا خوردم چشمام گرد  شدچرا این انقد شیرینه مواد لازانیاس یا شربت سینههی فکر کردم چی شیرین بودهشکم رفت به رب تست کردم اما نبود چشمم افتاد به روغن بوش کردم ریختم کف دستم دیدم چسبونکی شد سریع رفتم پیش مامان گفتم این روغن نیست گفت نه اب قند زعفرونه درست کردم برای شربت گفتم بابا خوب چرا ریختیش تو این ظرف من جای روغن استفادش کردم

خلاصه با تکنیک های فافایی مزه مواد به حالت قبل برگشت دادم اما بخدا رنگ شربت با رنگ روغن مایه مو نمیزدا(مدیونید اگه فکر کنید من اشپز ماهری نیستم یا یه فکرای دیگه)بعد از اینکه خیالم از غذا راحت شد رفتم دوش گرفتم جینگولاسیون انجام دادم زنگیدم شووری جونم اومد دنبالم منم تاخیر داشتم اونم ۴۰ دقیقه اما نفسیم مثل همیشه با مهربونی بهم سلام کرد در ماشین برام باز کرد بخدا من سعی میکنم زود حاضر بشم اما نمیدونم چرا همیشه دیر میرسم حتی شده یک ساعتم نفسی منتظرم بوده بعضی وقتا فکر میکنم غیر از نفسیم هیچ مرد دیگه هست که انقد تحملش زیاد باشه تو گرما منتظر خانومش بمونه بعد از اینکه اومد به روش بخنده با ذوق نگاش کنه اصلا به روش نیاره که خانومش یک ساعت دیر کرده اونم نه یک بار بلکه همیشه شاید تو این چند سال من دوبار بدون تاخیر رفته باشم نمیدونم چرا هرچقدر عجله میکنم اما اخر حداقل ۲۰ دقیقه تاخیرو دارم

به پاتوق همیشگی رسیدیم همسری لازانیا از دست ما قاپید شروع کرد به میل کردن گفتم خوب شده گلم گفت اره مرسی خانمم هر لقمه ای که میخورد می پرسیدم چطوره گلم همسریم هی تعریف می کرد اخر گفتم دقیق مزش کن گفت گلم بخدا خوبه مثل همیشس منم گفتم حالا بخور اخر میگم چیکار کردماز اونجایی که نفس خان دستپخت فافا خانم میدوستن موقع سرو غذا اصلا حواسشون به من نبود منم که بد عادت گفتم لازانیا بیشتر دوست داری یا منوکه این حرف موجب قربون صدقه رفتن همسری شدتقصیر خودشه دیگه لوسم کردهمنم ظرف گرفتم خودم بهش غذا دادم بعد از نوش جان کردن غذا و برنامه ریختن نفسیم به لب تاپ بنده رفتیم یخ در بهشت زدیم به بدن داماد خانواده برای مادر خانومشون فالوده خریدن دادن به من که بدم به مامان چون فالوده خیلی میدوسته بعد از رسوندن من همسری رفت دنبال کارای ماشین برگشتنی زنگ زد بیام دم پنجره اتاقم منم بسیار ذوقیدم در حین حرف زدن یادم افتاد ای دل غافل انگورایی که نفسی برام از حیاطشون چیده بود یادم رفت بیارم به نفسی گفتم حاضر شدم رفتم جلوی در اونم با یه شلوار صورتی تیپم شنبه یکشنبه بود نفسیم که تا حالا مارو اینجوری ندیده بود هی نگاه می کردبا اینکه دلمون نمی اومد از هم خداحافظی کردیم مثل همیشه من رفتن نفسمو نگاه کردم تا سر خیابون رسید وایساد دستشو از پنجره اورد بیرون بای بای کردیم رفت

عشقنامه:عزیزم اون لحظه ای که داشتی کارای لب تاپ انجام میدادی منم دستم دور بازوت حلقه کرده بودمو سرمو رو شونه های پهن قوی مردونت گذاشته بودم یک لحظه چشمامو بستم یاد چند سال دوری سختی زجری که جفتمون کشیدیم افتادم ناراحت شدم اما یادم افتاد که دیگه الان مال همیم هیچ کسی نمیتونه از هم جدامون کنه عشق من بی نهایت دوست دارم

 
سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : فافا

اول سلام میکنم به همنفسم که همیشه با ذوق میاد اینجا خاطراتمونو میخونهو بعد سلام دارم به خانمای عزیز

کلا نفسی من همیشه با ذوق به کارام نگاه میکنه من اصلا اشپزی بلد نبودم یعنی اصلا دوست نداشتم یاد بگیرم حالا این در صورتی هستش که یکی از کارای مورد علاقه همسری غذا خوردن هستش اما کم کم همسری سر مارو شیره مالید گفت که میخوام دستپخت خانممو بخورماولین بار به کمک مامانم ماکارانی پزیدم وقتی برای همسری بردم هی یه قاشق میخورد ۵ دقیقه تعریف میکردخلاصه این تشویقای همسری باعث شد چند مدل غذا یاد بگیرم همیشه هم اولین بار میبردم همسری میل میکردن و باز تعریف...فکر کنم اخر با این تشویقای نفسم یه رستوران بزنم

وقتی مدل مو یا حتی مدل رنگ لاک طراحی ناخنم رو عوض میکنم کلی ذوق میکنه عزیزم

این چند روز شبا تا ۴ ۵صبح بیدار بودم خوابم نمیبرد نفسیمم چون صبح زود بیدار میشه شبا به زور بخاطر من که حوصلم سر نره تا یک بیدار می مونهبعد از شب بخیر منم میشینم پای لب تاپ شروع میکنم وبلاگ خونی به دوتا وب برخوردم که خیلی خوندنش تو روحیم اثر گذاشتاتفاقایی براشون افتاده بود که خیلی ناراحت کننده بودموقع خوندن این وبلاگا ناراحت میشدم  به همسری بی مقدمه اس میدادم حالم بده خیلی ناراحتم حالا فکر کنید ساعت چند بود ۳ صبحاما یک ساعت بعدش میگفتم نترس گلم صبح بهت توضیح میدمصبحم که فافا خانم تا لنگ ظهر خواب تشریف داشتن شووری عزیزمم بخاطر اینکه میدونه بعد خودم بیدار بشم وگرنه اعصابم میریزه بهم صبرکرده بود تا بیدار بشم کلی نگران بود که چه اتفاقی افتاده من اون موقع شب اس دادم من خیلی بدم که شووری جونمو نگران کردم نه 

بعد از توضیح دادنم نفسی اوج گرفت که دیگه حق نداری وقتی اعصابت میریزه بهم این مطلب ها رو بخونیمنم گفتم نه گلم الان خوبم و قول دادم که دیگه ناراحت نباشماز این ناراحت بودم که چرا باید یه بلاهای این شکلی سر همجنسام بیاد

از وقتی همسر جان متوجه شدن ناراحتم روزی ده بار میپرسه خوبی گلم خلاصه که دیشب کارمون به قسم خوردنم کشیدمن هی میگم خوبم عزیزم خیالت راحت برو لا لا میگه نه بگو به جون من خوبی منم که به قسم خوردن به جون عشقم حساسم با اوج تقریبی گفتم خوبم من برای این چیزا جون تورو قسم نمیخورم خلاصه نفس خان شدن دکتر من روزی صد دفعه حالمو میپرسه

عشقنامه:همه ی زندگی من خیلی خوبه که وقتی خلاصه این وبلاگایی که خوندم بهت تعریف کردم حق کامل دادی به خانم ها مثل مردای دیگه طرفداری همجنست رو نکردی دوست دارم بیشتر از تمام دنیا

 
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : فافا

سلام به دوست جونیا خوبین خوشین؟خوب خداروشکر

یه سوال هدف اونایی که میان میخونن بی سروصدا جیم میزنن چیه؟؟

چند روز پیش تولد دعوت بودیم مامانم رفته بود جلوتر برای جفتمون وقت جینگیل شدن از ارایشگاه گرفته بود سر ساعت رفتم دیدم وای چقدر شلوغه خانم ارایشگر یه دستش در حال رنگ کردنه دست دیگش داره ارایش میکنه با پاشم داره به تلفن جواب میده میگه هستیم بیاید در خدمتم تو دلم گفتم ای بابا الان میخواد عجله ای بدرستتم بد بشه منم که وسواس

خلاصه نشستم گفتم چه جوری میخوام اونم شروع کرد بعد از تقریبا یک ساعت نیم کار موهام تموم شد هی به خودم نگاه میکردم با جلوی موهام ور میرفتم اخه خیلی ریخته بود روی صورتم کلافه میشدم تا پایان جشنخانم ارایشگرم هی میگفت دست نزن خودم میام درستش میکنممنم که حرف گوش کن اخر خودم با سنجاق مویی بهش مدل دادم بستمشاومدم خونه نیم ساعت سر طراحی ناخنم بودم بسیار گوگولی شد هر کی میدید فکر می کرد مصنوعیه

رفتیم جشن با خاله و...ترکوندیمنفسی نگفت جلوی دوربین نرقص بعد از اینکه اومدیم اس داد گلم جلوی دوربین نرقصیدی که منم گفتم چرا رقصیدم شما که نگفته بودی از قبل والا من دختر خوبی هستم حرفتو گوش میدادماخه تولد فامیل نزدیکم بود اگه میخواستم توفیلم نیفتم از اول تا اخر بعد میشستم اونم عمرا خاله ها دخترخاله ها میذاشتن من بشینم حق با منه که رقصیدم مگه نه

راستی چقدر رژیم گرفتن سختهمن چاق نیستم اما طبق فرمول خودم دوست دارم نسبت به قدم ۶ ۷ کیلو کم کنم اما نمیشه هی میگم از فردا میرم باشگاه هی پشت گوش میندازماصلا تقصیر نفس خان شد من وزن اضافه کردم از بس که هر روز می گفت غذا بخور منم میگفتم نه حسش نیست میگفت پاشو ببینم مگه غذا خوردن حس میخواد و بعد از کل کل کردنمن تسلیم میشدم و به این ترتیب معده من بعد از یک سال غذا دوست شد جا باز کردالانم به نفسی میگم تو باعث شدی چاق بشم میخنده میگه کی من اخ اخ الان این یادم افتاد نفسی یه دوست داره خیلی کاراش خنده داره مثلا اون روز شووری رو دعوت کرده بود خونشون نفسی گفت دیدم کنار دیوار تختش ۳ ۴تا بالش گذاشته گفتم این همه بالش چرا گذاشتی اینجا گفته اخه بعضی وقتا تو خواب سرمو محکم میکوبم به دیوار یه بار انقدر محکم کوبیدم بردنم بیمارستانمن یه بار رفته بودم دانشگاه همسری همین اقای دوستم بودن بعد از اینکه کلاسای نفسیم تموم شد رفتیم داخل پارکینگ شووری گفت بیا ببین ممد چی تو ماشینشه وای رفتم دیدم یه خروس اورده همینجوری که داشتم نگاش میکردم پرید بیرون همین دوست شووری با بقیه دوستاش تو پارکینگ دانشگاه دنبالش می کردن بگیرنش من و نفسیمم همراه با بقیه حاضران داشتیم این صحنه هارو نگاه میکردیم میخندیدیم 

کارای این اقای دوست خیلی زیاده حالا میام تعریف میکنم

عشقنامه:همنفسم مرسی از اینکه حتی برخلاف میلت کارایی رو انجام میدی که میدونم زیاد دوست نداری و فقط بخاطر احترام گذاشتن به سلیقه من این کارو انجام میدیبه اندازه بزرگی قلبت دوست دارم

 
جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 14:15 :: نويسنده : فافا

همسر من خیلی خوشحالم بالاخره به چیزی که چند سال بخاطرش درس خوندی داری میرسی میدونم سختی هایی داره اما قول میدم همیشه کنارت باشم بهت امید و انرژی بدم تا در کنار هم به موفقیت های زندگیمون برسیم

روزایی که امتحان داشتی بیشتر از خودت استرس داشتم تا وقتی از سر جلسه بیای فقط دعا میخوندم  اما بعدش که نمرهات میومد مثل همیشه خوشحال میشدم به مامان میگفتم با اینکه درسای نفسیم سخته همیشه نمرات خوبی میگیره

گلم یادته امتحان سختی داشتی با اینکه فقط یک روزم برای خوندنش فرصت داشتی گفتی میخوام بیام ببینمت دلم برات تنگ شده منم برخلاف میلم که دوست داشتم درستو بخونی قبول کردم قرار بزاریم چون منم واقعا ندیدنت برام غیر قابل تحمل شده بود اما بعد از قرارمون عذاب وجدان گرفتم که نکنه بخاطر من امتحانتو پاس نکنیبخاطر این تا صبح از استرس خوابم نبرد وقتی اس دادی امتحان خوب بود منم قضیه نخوابیدنمو گفتم بعدش یه شاخه گل قرمز برام اوردی با چشمای مهربونت ازم تشکر کردی هر چی استرس خستگی داشتم برطرف شد

نفسی نمیدونی وقتایی که امتحان داشتی من بهت میگفتم گلم درستو بخون بعد از امتحان همدیگرو میبینیم میگفتی نه یه روزم یه روزه من میخوام امروز ببینمت رو حرفت پافشاری میکردی منم ناز میکردم میگفتم نه تو بیشتر اصرار میکردی تا اخر من قبول میکردم تو دلم چقدر از اینکه همیشه من برات مهمم احساس جینگیلی داشتم

عشقنامه:شووری جونم نمیدونی از اینکه یک نفس بااستعداد باهوش دارم چقدر خوشحالم قول میدم به زودی همین جا بیام ثبت کنم که نفس خان ما از مهندسی به مقطع دکترا رسیدمنم همیشه کنارتم تا خوب درساتو بخونی

 
5 تير 1392برچسب:, :: 23:34 :: نويسنده : فافا

امروز تولد خانومی بود حیف داره تموم میشه

صبح قبل اینکه برم پیش خانومی میخواستم اینجا پست بزارم ولی نشد گفتم الان بیام و تو آخرین لحظه های تولد عشقم ، تولدشو بهش تبریک بگم ولی قبلش میخوام بگم خانومم تو پست آخرش خیلی ازم تشکر و تعریف کرد ولی حرفی از خوبی های خودش نزد فقط میخوام یه نمونشو بگم که موقع تولدم  تو 2 3 روز کلاً شاید روهم 3 4 ساعت خوابیدو داشت برای تولد من زحمت میکشید ، به خاطر همه ی خوبیهات ممنون عشقم

تولدت مبارک زندگیه ی من ایشالا همیشه سالم و سر زنده باشی

کاش امروز هیچوقت تموم نمیشد...

 
چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 20:3 :: نويسنده : فافا

روز من

با صدای گوشی از خواب بیدار شدم تا برم دوش بگیرم جینگیل بشم ۲ ساعت طول کشید و نفسی ماهم مثل همیشه این تاخیر مارو به روی مبارک نیاوردن از بس که جیگرن 

نفس خان تا منو دید تولدمو تبریک گفت در ماشین باز کرد یه سبد بزرگ داد دستم گفت این مال شماست منم کلی دلم جیلی بیلی رفت زودی بردم گذاشتم رو صندلی داخل حیاط در سبد باز کردم دیدم واااااااااای تمام چیزایی که من میدوستم توشه اش ترشـ الو لواشک ترشی.....که همشو با سفارش شووری مادرشون درست کردن من اسم سبدو گذاشتم سبد خوشمزهزودی برگشتم پیش نفسی که بریم دیدم یه جعبه دستشه گفت کیک ببر بالا راه طولانیه اب میشه منم دوست داشتم مثل هر سال کنار نفسیم کیک تولدمو ببرم اما نمیشد کیکو گذاشتم رو صندلی از اونجایی که کنجکاوم زودی در جعبه باز کردم باز با دیدن یه کیک شکلاتی خوشگل که روش با خامه سفید نوشته بود..... جان تولدت مبارک سوپرایز شدم

با انرژی فراوان از دیدن هم همراه با صدای موزیک بالا  همخونی حرکات موزون به مقصد بعد از یک ساعت رسیدیم نفسیمم تو راه در حین رانندگی هر چند دقیقه یک بار اس تبریک تولدایی که از قبل اماده کرده بود می فرستاد بهم حالا هی من میگفتم نکن گلم خطرناکهمیخندید می گفت نه حواسم هست

خلاصه زیرانداز و...برداشتیم رفتیم یه جای دنج زیر سایه درخت نشستیم نفسی یه چادر مسافرتی داره که من عاشقشم وقتی بازش میکنه زودی میرم توش از گوشش شروع میکنم وسایلو میچینم اخه یاد زمانی میوفتم که فسقل بودم تو اتاقم چادر میزدم خاله بازی میکردمدر حال چیندن وسایل بودم که دیدم نفسی پرت شد داخل چادر ترسیدم گفتم چیییییی شد خندید گفت پام گیر کرد افتادم(بعد به من میگن رو هوا راه نرو) شووری جونم باز تولدمو برای هزارمین بار تبریک گفت اول هدیه خواهرشو داد که با دست خط خیلی زیبا تولدمو تبریک گفته بود هدیشم نقدی بود بعد هدیه مامان شووری رو باز کردم نقدی بود و اما نوبت هدیه نفس خان رسید یه جعبه خیلی ناز جینگیل همراه با یه شاخه گل رز قرمز و کارت تبریک ناناس بود اول متن داخل کارت خوندم که عشقم تولدمو تبریک گفته بود بعدم که کادومو باز کردم دیدم یه پیراهن خوش رنگ خوشگله هی نگاش میکردم به همسری میگفتم وای چه خوشگله مرسی

با بربری تازه وتخم مرغی که نفسی از همون جا گرفته بود همراه با گوجه روغن...که از خونه نفس خان اورده بودن املتی با همکاری هم درستیدیم اخه من دیشب هوس کردم برای عشقم املت بدرستمبه نفسی گفتم وسایل صبحانه مفصلی که میخوام برات درست کنم خودم میارم گفت نه خودم میارم خلاصه گوجه رو اول نفسیم حلقه کرد منم اونجوری دوست نداشتم از قابلمه برداشتمش ریز ریزش کردم با همسری گرم حرف زدن شدیم که نفسی گفت بو سوختنی میاد رفت دید بلهههههههه سوختن منم هی میگفتم تقصیر تو شد سوخت همسریم در حالی که می خندید گوجه رو ریخت دور منم زود چندتا دیگه خرد کردم دادم ریخت تو قابلمه به شووری میگم بیا توچادر میگه نه میترسم بیام باز بسوزه

خلاصه املتی که شووری پخت سرو کردیم برای من لقمه میگرفت اما تو دهنم جا نمیشد اخه خیلی لقمه هاش بزرگ بود منم لقمه کومچولو میگرفتم میگفت اینا چیه لقمه بزرگ بگیر منم هی میگفتم زود باش از دستپختم تعریف کن دیگه این همه زحمت کشیدم نفسیم میخندید میگفت به به خانمم چی پخته 

بعد از گرفتن چندتا عکس دونفره برخلاف میلمون وسایل جمع کردیم راه افتادیم نفسی اهنگ تولد گذاشت خودشم همراهی میکرد منم نگاش میکردم دلم براش ضعف میرفت تا وقتی که برسیم از دست کارای نفسی که میدونم همش بخاطر خوشحال کردن منه انقدر خندیدم گلو درد گرفتم البته منم نفس خان همراهی میکردم جاهایی که خلوت بود با گلی که نفس خان داده بودن با موزیک یه دستی تکون میدادیم

موقع خداحافظی مثل همیشه ناراحت بودیمو سعی میکردیم بخاطر طرف مقابل ناراحتیمونو پنهان کنیم نفسی رفت منم رفتنشو نگاه کردم سر کوچه وایساد دستشو از شیشه اورد بیرون بای بای کرد اشاره کرد برم داخل خونه منم بای بای کردم رفتم

عشقنامه:عزیزم بخاطره همچی ممنون

ممنون از اینکه با سلیقه مردونت یه پیراهن جینگیل گرفتی میدونم چقدر برای انتخابش وقت گذاشتی عشق من

ممنون از اینکه امروز تمام سعیتو کردی تا بهم خوش بگذره مثل همیشه

ممنون از اینکه چند هفته وقتتو برای برنامه تولدم گذاشتی تا به بهترین شکل  برگزار بشه و شد 

زندگی من تو بهترین هدیه ای هستی که خدا بهم بخشیده

 
سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : فافا

همیشه میزاری با تک تک سلولهام حس کنم چقدر برات مهمم خیلی خیلی برام شیرینه مثل وقتی که با صد تا سرعت رانندگی میکنی اما حواست به افتابی که رو صورتم افتاده هستی افتاب گیر ماشین میاری پایین تا افتاب اذیتم نکنه

اون روزی که بخاطر کار کردن با تاید دستام از صبح تو دانشگاه می سوخت وقتی اومدی دنبالم دستامو دیدی بدون اینکه من بگم از چندنفر ادرس نزدیکترین داروخونه پرسیدی کرم دست گرفتی خیلی برام با ارزش بود همنفسم

روزایی که قرار داریم من همیشه دیر میرسم اما تا حالا تو این  چند سال یک بارم غر نزدی حتی روزایی که خیلی گرم بودو من یک ساعت دیرتر رسیدم تو مثل همیشه خندیدی در ماشین برام باز کردی با خنده گفتی چه زود رسیدی گلم

اینکه امسال بخاطر یه هوس گوجه سبز بچگونه من سه ساعت رفتی گشتی تا بالاخره پیداش کردی بعدم شستی تو یه ظرف اوردی با ذوق اولیشو گذاشتی تو دهنم بهترین گوجه سبزی بود که خوردم

نفسم تو حتی موقع راه رفتنمون وقتی میبینی افتاب سمت منه میگی بیا جامونو عوض کنیم من تو افتاب وایسم این کارات یعنی اوج خوشبختی

عشقنامه:همنفسم میدونم تا حالا بهت نگفتم چقدر این کارات برام باارزشه اما بدون همیشه با ذره بین عشق همه این کاراتو زیر نظر دارم برای تک تکش ذوق میکنم

 

 
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 15:17 :: نويسنده : فافا

سلام به دوستان خوشید؟با این هوای گرم چی کار می کنید

من که از وقتی از خواب بیدار شدم افتادم به جون اتاقمو همه جارو دارم برق میندازم خیلی کار کردما اما هنوز مونده

امروز با صدای اس همسلی بیدار شدم گفت چرا ناراحتی خانمم گفتم تازه از خواب بیدار شدم اخه وقتی از خواب بیدار میشم تا ۱۰ دقیقه اعصاب ندارم خلاصه نفسی مقداری نازمونو کشید تا شاد خندون شدیم

نفسی دیروز گفت مامانم برای عروسش لواشک درست کرده حاضر بشه برات میارم الانم داره برات الو بسته بندی میکنه منم که عاشق ترشیجات کلی خوشحال شدمکلا مامان نفسی خیلی مهربونه همیشه برام ترشی مربا.....درست میکنه منم میخوام برای تشکر کیک درست کنم به نظرتون خوبه؟

نفسیم اجازه گرفت که با دوستاش امروز تا فردا بره چالوس با اینکه دلم شور میزد گفتم برو گلم خوش بگذره 

اخ جون امروز میخوام برم جشن برم زودی اتاقو برق بندازم یه دوش بگیرم حاضر بشم

عشقنامه:نفسی مواظب زندگی من باشا دعا میکنم سلامت بری برگردی

 
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : فافا

سلااااااااااااااام دوستان خوبید؟نظر نمیزارید تشریف میبرید خوش میگذره؟

من که به شدت از دست نفس خان در خماری کامل به سر میبرم چند روز دیگه تولد منه و از اونجایی که ادم کنجکاوی هستم و نفسیم چند هفته ای میشه که هدیه مارو گرفتن اما نمیگن چیه هی ما خودمونو میلوسیم اوج میگیریم مظلوم میشیم نفسی فقط میخندهمیگه صبر کن خانمم بگم مزش میره دیگه انقد صبر کردم میترسم کچل بشم

تا ولنتاین پارسال من و نفسیم برای هم هدیه میگرفتیم اصلا به روی مبارک نمی اوردیم تا سال پیش که من اس دادم اخ اخ چه کادوی گشنی برای همسرم گرفتم هی نفس خان گفتن بگو منم نمیگفتم و به این ترتیب نفسیمم شروع کرد از هدیه خودش تمجید کردن تا چند روز برای هم کری خوندیم اما دیگه طاقت نیاوردیمو یک روز مونده بود به ولنتاین در یه اس همزمان کادوهارو بهم گفتیم و بسی خرسند شدیمحالا با اینکه میدونستیم هدیه ها چیه موقع دادن هدیه ها بهم کلی سروصدا شلوغ بازی کردیم کلا من و همسری ادمای شیطون شلوغی هستیم مثلا یکی از کارای مورد علاقم اینه که زنگ خونه همسایه هارو بزنم فرار کنمچند بار با نفسی بودم این کارمو به نمایش گذاشتم گفت نکن گلم زشتهاما خودشون در دستشویی به روی دوستشون میبندن و اقای دوست مجبور میشه برای نجات از رو در بپره اشکالی نداره

عشقنامه:همسری نمیدونی وقتی میبینم برای تولدم چقدر خوشحالیو هر روز با یه اس قشنگ پیشاپیش تولدمو تبریک میگی چقدر خوشحال میشم با تمام وجود میپرستمت

 
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 15:13 :: نويسنده : فافا

سلام به دوستای گلم منتظر تبادل لینک هستم هر کسی تمایل داره نظر بزاره

منتظرم