خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 429
بازدید کل : 282427
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
یک شنبه 18 آذر 1392برچسب:, :: 20:44 :: نويسنده : فافا

سلام به سرورم و دوستای عزیزم خوبین

مگه این امتحانای میان ترم تموم میشه هی بچه ها کنسل میکنن میندازن هفته دیگه دوتا از امتحانای میان ترمم نمره هاش اومد یکی از چهار نمره شدم سه و نیم یکی از سه شدم دو ونیم

یکشنبه شووری جونم اومد دنبالم قرار بود کلاسش تموم شد بره خونه ماشین رو برداره بیاد دنبالم من فکر میکردم دو سه میرسه یونی کلاسمم ساعت دوازده تموم شده بود و بیکار تو سایت نشسته بودم تو دلم داشتم میگفتم کاش الان زنگ میزد میگفت یه ربع دیگه میرسم  پنج شش دقیقه بعد از این فکرم نفسیم زنگ زد خوشحال و پرانرژی گفت بدو بیا من یه ربع دیگه جلوی در یونی منتظرتم یعنی قیافه من اون لحظه دیدنی بود زود پاشدم رفتم دستشویی جینگولاسیون انجام دادم دوتا از دوستام موقع جینگولاسیون هی من رو نگاه میکردن اخر از کنجکاوی(فضولی)گفتن کجا میری منم درجواب پیچوندمشون یعنی به شما مربوط نیست ایییشاخه من داخل یونی خیلی کم ارایش میکنم فقط وقتایی که همسری میاد برای ایشون جینگیل میشم بخاطر این دوستان کنجکاو شده بودناز اونجایی که بنده خیلی به فکر ویتامین های بدن همسری و خودم هستم از خونه نزدیک یک کیلو نارنگی پرتغال خیار اورده بودم دیگه کتفم داشت ازجا درمیومد عشقم از صبح سر کلاس بود چیزی نخورده بود زنگ زدم گفتم بگو چی میخوری بگیرم از بوفه گفت هیچی هی من میگفتم ساندویچ میگیرم میگفت نمیخورم نگیریا یه چیزی بگیر که خودتم بخوری گفتم شیر کیک خوبه گفت بله اخر شیر کیک گرفتم اومدم همسری چون میدونه من حساسم از هر جایی غذا نمیخورم با اینکه گرسنه بود گفت ساندویچ نمیخورم قربونش برم که دلش نمیاد تنهایی چیزی بخورهاز دور عشقم رو دیدم برای قدوبالاش دلم ضعف رفت تیپ فافاکُش زده بود شلوار کتان سرمه ای با کفش کمربند جیر سرمه ای پیراهن سفید

تا نشستیم تو ماشین میگه تغییری تو من نمیبینی من یه براندازکلی کردم گفتم چرا ریش کوچولوی پایین لبت رو زدی گفت نخیر اونسری زده بودمگفتم اهان شلوار سرمه ای پوشیدی بعد ادای من رو دراورد گفت اصلا به من توجه نمیکنیشکلکهای پادشاه و ملکهاما بخدا من از همون دور شلوار سرمه ای رو دیدم اخه خراب شده بود یه مدت نمیپوشید فکر کرده من یادم رفته اصلا امکان داره خانمها چیزی یادشون برهتو راه طبق معمول من  همش حرف میزدم همسری گوش میداد یه جایی اومد حرف بزنه گفتم هیس چقدر حرف میزنیبه عشقم نگاه کردم معلوم بود یه کمی خستس از صبح سرپا بوده ظهر زود خودش رو رسونده خونه ماشین رو برداشته یک ساعت نیم رانندگی کرده تا برسه یونی من میوه پوست میکندم تو دهن همسری میذاشتم یه کمی هم شونه هاش رو ماساژ دادم ماشاالله از وقتی میره باشگاه دیگه دودستی هم زورم نمیرسه ماساژش بدم دستم درد میگیره همسری هم متوجه شد گفت نمیخواد گلم دستت درد نکنه فکر کنم ماساژ دادنم اصلا تاثیری تو رفع خستگی همسری نداشت که اصرار میکرد نمیخواد گلم خسته میشیشکلکهای پادشاه و ملکه

نفسیم اون اهنگی رو که دوست داره من بخونم گذاشت منم اون قسمتی رو که رپ ُ تند میخونه رو باهاش خوندم همسری هم نگاهم میکرد ذوق میکرد منم کیفول میشدمبعد هم اهنگ دوست دارم گروه سون رو گذاشت اون یه قسمت که اهنگ اوج میگیره میگه دوست دارم صدای موزیک رو بردم بالا با نفسی بهم نگاه کردیم از ته دل داد میزدیم بهم میگفتیم دوست دارم دوست دارم هنوز عشق منی ...هر کی ما رو میدید با اون دهان باز درحال فریاد زدن فکر میکرد داریم دعوا میکنیمرسیدیم پارک همیشگی یه کمی قدم زدیم نشستیم رو صندلی تو راه نشد سرم رو بزارم رو شونه های نفسیم خستگیم دربره ارامش بگیرم تو پارک تا سرم رو گذاشتم رو شونه هاش یه پسر بچه حدودا ده یازده ساله که درحال توپ بازی داخل زمین فوتبال بود همینجوری خیره شد به ما منم به همسری گفتم بچه های الان رو ببین توروخدا ما تو این سن هنگ بودیم اینا از الان خیره شدن رو یاد گرفتن بعدا چی میخوان بشنیه نارنگی پوست کندم پوست های دورش رو گرفتم دادم همسری گفتم ببین چه خانم خوبیم خودم پوستش رو خوردم مغزش رو دادم به توایشونم زود نارنگی رو برداشت پوست کند مغزش رو داد به من اما یه کمی کج کوله بود گفتم بیا مسابقه هرکی تونست بهتر مغز نارنگی رو دربیاره برندس درحال پوست کندن بودیم که یدفعه شیطونی نفس خان گل کرد نارنگی من رو خورد نارنگی خودشم چپوند تو دهن من که صورتم نارنگی شددوتا نارنگی رو کامل خورد به منم یه بار تعارف کرد میل نداشتم نخوردم بعد به من میگه گلم باز میخوری پوست بکنم منم گفتم همه رو خودت خوردی من کی خوردم میگی باز میخوری گفت اره راست میگیبعد از اینکه حرف های عشقولانه زدیم راه افتادیم اومدیم خونه عشقم من رو رسوند رفت اصلا همین که به دور شدنش  نگاه میکنم دلم میگیره

عشقنامه:زندگی من وقتی اون روز(92/9/10) فقط بخاطر اینکه نیم ساعت همدیگرو ببینیم سه ساعت منتظرم موندی تا کلاسم تموم بشه از یونی بیام برسم بهت برام یه دنیا ارزش داشت از دور بین اون همه ادم انقدر چشم چرخوندم تا پیدات کنم از دور همینجوری تماشات کردم تا رسیدم بهت وقتی رسیدیم بهم انقدر ذوق داشتیم که از نگاه کردنمون بهم اون چندتا خانومای اطرافمونم متوجه شدن چقدر برای هم عزیزیم تو اتوبوس وقتی یواشکی دستم رو میگرفتی خیلی بهم مزه میداد وقتی رسیدیم خونه باز انقدر نگاهت کردم تا از کوچه بری از دور چندبار اشاره کردی برو خونه منم الکی میرفتم داخل باز میومدم بیرون اخه مگه من دلم میاد وقتی میدونم میتونم حتی از دور هم ببینمت نگات نکنم

خدایا مواظب زندگی من باش جفتمون دوست داریم هوارتااااااااا

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
با همون رمز قبلی بفرمایید خانوما


ادامه مطلب ...
 
شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : فافا

سلام به عشقمو سلام به دوستای خود خودم

خوب دوتا از امتحانای میان ترمم رو به خوبی خوشی دادم حالا دوتا امتحان دیگه مونده که خیلی هم سخت هستن با حجم زیاد بنده هم خیلی شاد و ریلکس پنج شنبه صبح  پاشدم همراه خانواده رفتم مسافرت به شمال کشور و الان خیلی شادتر میخوام پست بزارم و برم لالا اگه اون وسطا وقت شد درس هم میخونم519213_800179.gifموقع رفتن از روستای اجداد همسری با ادرس هایی که داده بود در حال گذشتن از پشت شیشه ماشین دیدن کردم واقعا رویایی بود خونه هایی با سقف های شیرونی تراس های بزرگ پنجره هایی که رو به کوه های پردرخت باز میشد با هوای سرد مه غلیظ که من با دیدنشون عاشق همشون شدم دلم رفت به خودم میگفتم حتما باید اینجا یه خونه بخریم چون بعدا من هر روز میخوام بیام اینجا بمونم واقعا مثل عکسای طبیعت بود که روی کارت پستال ها چاپ میکنن شبیه نقاشی بود الانم با یاداوریش دلم هوای اونجا رو کردوای که چقدر مردم این ناحیه از شمال کشور مهربونن به معنای واقعی یعنی هرچی بگم کم گفتم این چند روز رفته بودیم خونه دوست بابام که تا حالا همدیگرو ندیده بودیم فقط اقایون چندباری درحد قرار کاری که دوست بابا به تهران اومده بود همدیگرو دیده بودن بعد از کلی اصرار از طرف ایشون بالاخره ما رفتیم شهرشون خیلی مهمون نواز بودن کافی بود متوجه بشن از چیزی خوشت اومده درجا بهت میدادن مثلا مامان دستور گذاشتن سیرترشی و سرکه رو ازشون پرسید خانوم دوست بابا بعد از گفتن دستورش رفت یه شیشه سیرترشی دوتا بطری سرکه اورد یا من گفتم پرتغال های اینجا چه عطری داره یه سبد پرتغال چیده شده از باغشون رو دادن دیگه میترسیدم از چیزی تعریف کنم به زور باز بهم بدنجای داره همین جا از این ناحیه شمال کشور بخاطر مهمون نوازی بی نظیر بی همتاشون تشکر کنمدقت کنید فقط از این ناحیه شمال نه اون ناحیه شمال اخه اون ناحیه تقریبا هرسال به دلیل داشتن سوییت میریم اونجا اما این ناحیه از شمال رو برای اولین بار بود رفتم و از همه لحاظ مهربونی اب وهوا....اصلا قابل مقایسه با اون ناحیه نیستن پدر هم خیلی از این ناحیه شمال خوشش اومد و من در دل میگفتم دامادتون رو ندیدی هزار برابر این دوستتون ماه هستنRed Hair

خوب بگذریم شنبه دوهفته پیش بود از خواب بیدار شدم بعد از جینگولاسیون Hippieو زدن دوعدد نیمرو درست کردن لقمه برای خودم و نفسیم بدیو بدیو رفتم پیشش سوار شدیم رفتیم پارک تا رسیدیم زود نیمروها رو دراوردم خوردیم همسری گفت چه ترش خوشمزس گفتم روش لیمو تازه با یه ادویه ای که نمیدونم چی بود ریختم درحال خوردن بود گفت وای این یه لقمه چقدر خوشمزه بود گفتم باز کن ببینم لقمه رو باز کرد دیدم همون یه تیکه ای بود که صبح موقع ریختن ادویه ادویه از دستم ریخت منم دیگه تخم مرغ رو بهم نزدم همونجوری پختبرای اولین بار بود که قرار داشتیم من ناخونم رو جینگول نکرده بودم با اینکه وقت هم داشتم کلا بی حوصله بودم قربونش برم عشقم می گفت هرکاری بگی میکنم فقط تو اینجوری نباش اصلا بیا من رو بزن شاید خوب شدی اصلا بعضی وقتا با اینکه صد در صد من مقصرم اینجوری مهربون میشه من عذاب وجدان میگیریموقتی که من اینجوری بداخلاقی میکنم فقط غر میزنم اونم چندساعت نفسم درمقابل بیشتر مهربونی میکنه پیش خودم شرمنده میشم فکر میکنم لیاقت این همه مهربونی رو ندارم این حرف ها رو اینجا میگم تا خودم بعدا با خوندنشون یادم بیاد چه مرد مهربونی دارم یه کم این زودجوش بودنم رو اصلاح کنم تا مثل الان دچار عذاب وجدان نشم

بعد از اینکه همسری نازم رو کشید(خودتون لوس هستید هر کی فکر میکنه من لوسم ایشالا موهاش بریزه کچل بشه) و از اون حالت بی حوصلگی خارج شدم مثل این ادم هایی که سیمشون رو میزنن به برق حرف زدم انقدر از همه جا حرف زدم کل فامیل رو چرخ زدم به نفسیم گفتم فکم خسته شدایشونم با دقت به حرف هام گوش میداد و جاهایی که بحث به اوج میکشید میخندید می گفت ولش کن خانومم حرص نخور فدات بشم منم میگفتم نه نه میخوام بگم بزار بگم تو هم در جریان باشیاین وسط پرتغال نارنگی هم پوست میکندم که ویتامین س بدنمون تامین بشه همسری هم حواسش به چرخش چاقو تو دست من بود همش میگفت اینجوری نگیر دستت رو میبریااااامنم میگفتم نه چرا ببرم حواسم هست بعد دوست همسری زنگ زد منم از فرصت استفاده کردم با پوست پرتغال ادمک درست کردم از اینایی که زبونش رو میشه با دست حرکت داد یادم رفت عکس بندازم از ادمک پرتغالیمموهام رو یه سمتش رو تافت زده بودم کشیده بودم سمت دیگه رو کج ریخته بودم تو صورتم نفسی اولش که رفتم من رو دید هی میخواست یه حرفی رو بزنه من رو نگا میکرد می گفت خیلی ناز شدی موهام رو ناز میکرد سه بار اومد یه حرفی رو بزنه هی منو نگاه میکرد می گفت خیلی ناز شدی حرفش رو نمی گفت منم کلی کیفول شدم از این همه ذوق همسری برای تغییر به این کوچیکیبعد از قدم زدن راه افتادیم به سمت خونه منم هوس یخ در بهشت کرده بودم نفسیم گفت بریم بگردیم پیدا کنیم گفتم نه چون هم باید برمیگشتم هم میدونستم دیگه همه جا یخ در بهشت رو جمع کردن بعد از رسوندن من دالی بازی کردن عشقم رفت دل من از نگاه کردن به دورشدنش گرفت اشک تو چشمام جمع شد

عشقنامه:قربون چشمهای قهوه ایت برم زندگی من دیگه اونجوری مظلومشون نکنی به من نگاه کنی ها دلم ریش میشه بخدا

 بخاطر همه خوبیهات ممنونم مرد زندگیم میپرستمت بعد از خدا دوست دارم بیشتر از همه ی ادمای دنیا