خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 437
بازدید کل : 282435
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
دو شنبه 19 بهمن 1394برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : فافا

وقتی یه نگاه به اکثر عروس های فامیل اشنا یا دوستام تو دنیای واقعی میندازم برای طرز فکراشون رفتاراشون خیلی متاسف میشم با مثال میگم چرا اما دوست دارم قبلش بگم که امیدوارم حرفام به کسی برنخوره بالاخره هرکسی یه نظری داره اینجام صندوقچه من و اختیار دارشم داداشمثلا چندماه پیش که ما دنبال انگشتر بودیم من چندتا از عکسها رو به دوتا از دوستای دوره دبیرستانم که باهاشون هنوزم در ارتباطم فرستادم تا نظر اونا رو هم بدونم یکیشون قیمت انگشترها رو پرسید من دوست نداشتم بگم هی دودل بودم تو گفتنش اخرم دیگه مجبور شدم بگم که این سه نیم این چهار این دو و.....اونم گفت فافا گرونترینش بردار اصلا بدون اینکه نظری بده رفت سراغ قیمت بماند که چقدر پشیمون شدم از مشورت باهاشوقتی پرسیدم چرا گرونترین گفت اِ یعنی چی تا میتونی بکَن ازشون واسه حلقه هم همینجور دنبال چیزهای گرون بروحالا نفسی هم شاهد که من ده بار بهش گفتم که تو بگو چه رنج قیمتی انتخاب کنم من همینجوری نرم دوست ندارم سر خرید بهت فشار بیاد خلاصه از مدل حرف زدنش طرز فکرش خیلی بدم اومد تازه اونجا فهمیدم چرا همش سر خرید با نامزدش جروبحث دارن بهش گفتم نه اینجوری درست نیست که من برم دست بزارم رو گرونترین ها اگه عروس خونواده خودمونم بیاد از این کارا کنه ما خوشمون میاد گفت نه اونا وظیفشونه برات خرج کنن از این جملش خیلی بدم اومد یعنی چی وظیفشونه عزیز من مگه زندگی میدون جنگه چرا اکثر عروس ها اینجوری شدن چرا باید عروس شونزده میلیون طلا برداره در عوض برای داماد یه حلقه ایی بخره که انقدر ظریف کوچیک باشه که به زور تو دست داماد بره من نمیگم هم قیمت هم طلا بردارن بالاخره عروس سرویس داره دررکل بیشتر طلا پسنده طلا میندازه تا داماد اما دیگه نه که برن حلقه هفتصد تومنی بخرن درمقابل شونزده هفده میلیون چرا موقع خرید کردن عروس تا خرتناق وسایلی برمیداره که شاید اصلا به دردش نخوره صرفا جهت همون کندن از خانواده داماد میخره چرا مادر عروس باید حتی پول های میلیونی مراسم عروسی که داماد گرفته برداره به روشم نیارهبماند اینکه پول های عقد برداشت برای خرید جاهاز دخترش بعدم کلی هم بابت جاهاز با پول های داماد خانوادش پز داداینایی که میگم راجبه یک فامیل بسیووور نزدیکمون میباشد مردم عروس میگیرن ماهم عروس میگیریم چشم بازار کور کردیمپول مراسم عقد برای عروس داماد نه خانوادهاشون بگذریمچند شب پیش مکالمه بین چندتا عروس میخوندم سر اینکه هزینه ارایشگاه لباس داماد  با خانواده عروس یا نه همه میگفتن نه اصلا این حرفا چیه به خانواده عروس چه مربوطنشد بگم دوستان چطور هزینه لباس ارایشگاه عروس با داماد اونوقت لباس داماد با عروس نیستراستی یادم رفت بگم که عروس مذکور برای دامادمون کت شلوار نخرید گفت به ما چه بعد خودش رفت میلیونی لباس برداشت اگه اون عروس ما میشد اخ اخحیف عروس فامیل بسیووور نزدیکم شد حالا شما فکر کنید خاله یا داییم یه مدت خیلی به این چیزها فکر کردم  رفتارهای عروس ها رو زیر ذره بین شخصی خودم بردم به این نتیجه رسیدم دختری که چشم دل سیر باشه خونه پدریش موقع ازدواج دنبال خاله زنک بازیا کندن از شوهر خانوادش... این حرف ها نیست دنبال جبران عقده هاش یا نداشته های تو خونه پدریش نیست من اگه دختر دار بشم یا چشم دل سیرش میکنم یا چشم دل سیری بهش یاد میدم اصلا معیار من برای انتخاب عروس خانواده خودمونم همین گزینه چشم دل سیر بودنه اگه دخترها از جمله دوست خودم هدفش فقط ازدواج بود نه دیگه مشکلی داشت نه دعوایی اما خواسته میخواد که با ازدواجش نداشته هاش جبران کنه حالا هی من بیام بگم فلانی اگه نمیتونه تو رو ببره رستوران مسافرت هدیه گرون بخره مشکلی نداره درکش کن هی میگه نه دیگه روم نمیشه بگم دوستم یه نگاه به وضع خونه پدریت بنداز همون انتظارم از شوهرت داشته باش خوب ای بابادر پی همون دقت هام بین عروس های فامیل به این نتیجه هم رسیدم عروس هایی که چشم دل سیر هستن همسراشون قدرشونو بیشتر میدونن این قدر دونستن هم تو رفتارشون کاملا مشهوده همچنین تو عمل مثل خرید هدیه همچنین جایگاه خوبی بین خانواده شوهر خود به خود پیدا میکنن و اونایی هم که نیستن بازم مشخصه حالا هرچقدر هم فیلم بازی کنن بازم خانواده همسر ندید بدید میبیننش شوهره داره جیلیز ویلیز میزنه از قسط بعدیش خانومش میره با پولی که به زور جمع کرده یه تیکه طلا میخره به این میگن زن جهان سومی راجع به موضوع دیگه هم دوست داشتم بنویسم اینکه چرا از خانواده شوهر دیوو میسازن البته لازم به ذکر که بگم بعضی ها دیوو هستن که هیچ تکلیف مشخصه اما بعضی ها نه مثلا من به دوستم که مجردم هست میگم مادر نفسی خیلی خوبه براش احترام ویژه ایی قائلم میگه ای بابا فافا تو هم اولشه بزار بعداً حالتو میپرسم یا میگه باشه هرچــــــــــــی باشه مادرشوهر دیگه من کاملا با این طرز فکر مخالفم کسایی که اینجوری فکر میکنن حتی اگه مادرشوهر خوب هم باشه باهم کنار نمیان یا بد هم باشه بدتر میشه معتقدم هرکسی یه رگ خوابی داره اگه اونو تو دستتون بگیرید بقیه ماجرا حلــــــعاینم راجبه عروس خوشجل موشجل ایندم بگم که من اگه عروس دار بشم سعی میکنم باهاش کنار بیام در حدش بسته به اینکه خانوادش چه جوری هستن از هر نظر همون شرایطت موقعیت براش فراهم کنم اینکه بیشتر از خونه پدریش براش فراهم کنم شدیداً بستگی به نوع رفتارش همون قضیه چشم دل سیریش داره تمام

 
شنبه 17 بهمن 1394برچسب:, :: 12:31 :: نويسنده : فافا

 شهرزاد شهرزاد شهرزاد چقدر من این سریال دوست دارم دست مریزاد اقای فتحی با این انتخاب موضوع انتخاب بازیگر هرچقدر بگم خوبه کم گفتم من تا حالا تقریبا سه بار از اول تا اخرین قسمت یعنی قسمت شونزده دیدم به هر کی هم میرسم میگم شهرزاد میبینی اگه بگه نه که کلی میگم اِ چرا ببین خیلی خوبه نبینی نصف عمرت بر فناست اگه هم بگه اره میبینم هی میشینم باهاش از روند داستان شخصیت ها نوع نگاه هاشون بهم.......صحبت میکنم نگاه های شهرزاد فرهاد یا نگاه قباد به شهرزاد معرکه هستش اون قسمتی که از هم جدا میشن تو کافه خیلی دوست دارم خیلی خیلی احساساتشون واقعیه اون قسمتی رو هم که شهرزاد برای معالجه رویا میره محو نگاه هم میشنم خیلی دوست میدارم قشنگ مشخصه هنوز شهرزاد فرهاد دوست دارهروزهایی که قسمت جدید میاد من یکبار ظهر نگاه میکنم یکبار شبو از اونجایی که به شدت با سریال فیلم های قشنگ همچنین رمان های خوب با شخصیت اصلی یا حتی شده دو شخصیت مثل شهرزاد فرهاد به شدت همزاد پنداری میکنم هی اشک میریزم غصه میخورم خلاصه این وسط یکی باید بیاد بغض های قلمبه منو جمع کنهزورکی میخوام همسری مجبور کنم شهرزاد ببینه همچین مامان هامونو و عمه محترمه رو یه مدت گردنبد مرغ امین دوست داشتم تو فکر خریدش بودم اما دیگه از سرم پرید یه جورایی این حرکت لوس بازی شد به نظرم بعد از تقریبا سه بار دیدن این سریال خوووب یه جاهایی برام سوال پیش اومد یا میشه گفت سوتی سریال محسوب میشد اولی اینکه به شهرزاد همه از قسمت اول میگن خانوم دکتر اما تو قسمت های بعدی فرهاد میگه بگو به هوای انتخاب واحد ترم اول دانشگاهش بیرون بیاد دوم اینکه دوست شهرزاد سعیده که خیاط بود برای همیشه رفت شهرش شیراز اما باز تو قسمت های بعد خواهر کوچیکه شهرزاد گفت که لباس خوبه فقط باید ببرم پیش سعیده از کنار تنگش کنه یعنی برای یه تنگ کردن لباس میرن شیراز سوم اینکه شب بابای شهرزاد میره رستوران بعد مامانش میگه بعد از ظهر برای ناهار بگرد یعنی شب میمونه رستوران شبانه روزیه خیلی دوست دارم یه جوری بشه که فرهاد شهرزاد بهم برسن از الان غصم شده تموم بشه چیکار کنم

دیدن شهرزاد شدیداً توصیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه میکنم

 

 
چهار شنبه 14 بهمن 1394برچسب:, :: 14:41 :: نويسنده : فافا

یک عدد فافای حرم رفته درخدمتتونه که برای همتون دعا کرده صدای زیارت قبول نمیاد دوستان اون عقبی ها صدا رو رها کنید تو گلو اهان حالا شددیروز ظهر رسیدیم با ماشین خیلی سخته ادم خشک میشه تا برسه اما با دست فرمون بابا ما هفت ساعته رسیدیم مامان تو کل مسیر بیدار بود از دور دوربین نگاه میکرد تا نزدیک دوربین میشدیم اعلام رویت میکرد بابا هم سرعت کم میکرد بعــــــــــــــــله همچین خانواده ی خفن هماهنگی هستیم البته یه جا هم مچمون گرفتن که بابا کارت خفنش رو کرد(کارت جان.بازی جب.هه این صحبت ها نبود حالا پیدا کنید پرتغال فروش را) اونام خیرمقدم گفتن به ما راهیمون کردن رفتیم بعدم که رفتم حموم دیگه تا بیام طول کشید حرم نرفتیم راستشو بخواین دلم نبود برم به دلایلی که دیگه امروز صبح زدم تو سر دلم گفتم صداتو نشنوم این لوس بازیا چیه اصلا تو کی باشی که بخوای ناز کنی قهر کنی نری حرم والا ایــــــــــــــــش نمازم به جماعت خوندم تو دلم گفتم امام رضا کمکم کن دیگه ترکش نکنم اخه تقریبا یک سال دیگه نمیخونم تنبل شدم اونم منی که از ده سالگی نماز خوندم  روزه گرفتمخلاصه باشد که رستگار شویم هتلمون فردا رایگان میبره موج های ابی سرزمین ابی دقیق یادم نمیاد چی گفتن اما ما نمیریم چون هم مایو نداریم هم اینکه مامان بودن تو حرم با از صبح تا شب تو سرسره اب بودن به شدت ترجیح میده اینجور جاها به نظرم ادم به چندنفر پایه نیاز داره مثلا اگه عمه دخترعمو یا خاله هام بودن میرفتیم میترکوندیم اما الان تکی مزه نمیده  دیگه چی بگم اوووووووووووووووم اینجا هوا اصلا سرد نیست خوب شد با بارونی اومدم نه پالتو وگرنه میپختم بیرون بودم بگید چی دیدم محصولات فافا شامل لواشک الو دیگه ما اینیم دیگه شرکت به اِسممون میکنن تا درودی دیگر بِ دِ رود

 
دو شنبه 12 بهمن 1394برچسب:, :: 20:21 :: نويسنده : فافا

سلام صد سلام به سرباز به امید خدا به سلامتی مرحله اخر خدمت و سلام به دوستای مهربون وفادار صندوقچه که چراغ اینجا رو روشن نگه میدارن حتی وقتی فافا درگیر امتحان تنبل شده نیست از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که دقیق یادم نمیاد روز عشقی ها رو تا جایی که یادمه مینویسم توی اذر ماه هم روز عشقی داشتیم که بازم من یادم نیست کلا حافظه خوبی تو ثبت خاطرات اتفاقات ندارم یکی از دلایل راه اندازی این صندوقچه هم همینه روز عشقی ها همه بعد از  امتحانای من بود همسری میومد دنبالم دم مترو حالا کدوم مترو کدوم خط بماند تا نشستم همسری گفت به به چه خوشگل شدی منم جواب همیشگی دادم گفتم خوشگل بودم انگشتر نشون اورد دستم انداختم اون روزی که من تو مغازه امتحان کردم دقیق اندازه دستم بود اما نمیدونم چرا اینی که نفسیم گرفته با اینکه همون شکل انگشتری که من پسندیدم اما خیلی به دستم بزرگ بود حتی تو شصت مبارکم انداختم باز خیلی بزرگ بود حتما قبلی که اندازه دست من بود یکی خریده برده بی ادبهمسری گفت باید انگشتر تنگش کنیم بهش گفتم حالا از کجا میدونی بابا تو رو قبول کنه که به سلیقه من نشون خریدی ایــــــــش گفت عیبی نداره بابا قبول نکرد میدم به نفر بعدی تو این لحظه های شوخی همسری خیلی علاقه دارم خفش کنم منم گفتم چون خیلی زحمت کشیدم واسه انتخابش بابا هم شما رو قبول نکرد من به عنوان یادگاری برش میدارم همسری گفت مامان میگه برید با فافا سرویس انتخاب کنید منم گفتم نه دیگه بمونه برای بعد از اینکه بابا قبول کرد اون روز قرار بود بریم کافی شاپ منم دلمو از صبح صابون زده بودم که خوردیم به ترافیک همسری چرخید دیر شد کنسل کردم واسه قرار بعدی عاشق اینم که کنار همسری باشم شب باشه باهم حرف بزنیم تو ماشین اهنگ گوش بدیم خیلی بهم مزه میده شاید واسه اینکه خیلی کم بوده که شب کنار هم باشیم برای همین عاشق پاییز زمستونم که هوا زود تاریک میشه منم تا پنج کلاس دارم نه داشتم تا برسم به همسری شب میشد پیش هم بودیم هنوزم وقتی یاد اخرین امتحان ترم قبلم میفتم که همسری شب اومد دم مترو دنبالم رفت ایس پک گرفت موقع رانندگی با شوخی خنده خوردیم ته دلم قنجولی میشه با یاداوریشاما الان که دیگه کلاسام تموم شده خیلی وقته همو ندیدیم بعضی وقتا میگم کاش هشت ترم تموم میکردم بگذریم خدا رو شکر که بازم به خیر خوشی تموم شد

روز عشقی بعدم باز دم مترو قرار داشتیم کدوم خط باز سکرت بماند حالا این وسط تو سرویس همکلاسیم دید دارم جینگول پینگول میکنم هی گیر داد کجا داری میری هاان منم هی میپیچونم این خانوم پیچ نمیخوره اخه عزیزم یاد بگیر تو کار دیگران فضولی نکنی زشته به خدا دیگه خلاصه پیاده شدم رفتم سمت ماشین همسری همینجوری سرش تو گوشی بود من سوار شدم یه سلام داد اصلا سر مبارک نیاورد بالا من ببینه همینجوری به بازیش ادامه داد سلام داد منم جیغ داد اره من نگاه نکردی اصلا دیگه مهم نیستم قهرم در کمال خونسردی برگشته با یک لبخند عریض میگه از قصد بود میخواستم حرصتو دربیارم با خجالت میگم اگه یه چیزی بگم نمیخندی نفسی گفت نه بگو گفتم از اونجایی که ادم دورنگر اینده نگری هستم میگم بیا انگشتر نبریم جوش بزنیم بیا پشت چسب بزنیم چون ادم خوب باد میکنه چاق میشه تو بارداری دیگه اونوقت اونموقع دستم نمیره اگه جوش بزنیم ولی چسب بزنیم میشه چسب بکنیم همسری هم در جواب منو به خول بودن متهم کرد گفت خوب میخوای اصلا ننداز بعدا چاق شدی بنداز گفتم نه وا نندازم بزارم به امید چاق شدن تو کل مسیرم من باب اینکه اه کافی شاپ چیه سوسول بازیه نریم بیا بریم کباب بخوریم خوبه صحبت کرد منم که رژیمم دیدم کالری نوشیدنی کجا کباب کجا راضی شدم بریم تو محل ما هی گشتیم بعد از اینکه از همه جا ایراد گرفتیم استخوون سبک کردیم گفتم بیا بریم جای که ما همیشه برای مهمونیامون ازش غذا میگیریم خیلی خوشمزس فقط جا برای نشستن نداره حالا اگه دوست داری بریم جایی دیگه همسری هم که حرف رو حرف فافا نمیزنه رفتیم پیش اشنای ما دوپرس کباب گرفتیم تو ماشین میل کردیم عجیـــــــــــــب چسبید هوا سرد کنار نفسی با کباب داغ سرعت غذا خوردن نفسی خیلی نسبت به من بالاس بهش میگم بعداً غذاهامونو جدا بخوریم اگه هم تو دیر بیای من منتظرت نمیمونم اینجوری تو همه ی غذا رو میخوری من گرسنه سر بر بالش میزارم من یه پیازی گاز زدم که از صداش همسری برگشت نگام کرد خوشش اومد قربون صدقه فافا رفتکلاً دوست داره من این مدلی نباشم که این غذا بو میده نمیخورم این اینجوری نمیخورم...چقدرم که من اینجوری نیستم بخاطر همین از صدای گاز زدن پیاز بعد از پنج سال از من بسیووور مسرور شد کلی از برنج من موند که همسری هی گفت تو ببر حیف من گفتم نه تو ببر دوغ خودمو خوردم تموم شد دوغ همسری رو هم خوردم یه کمیشو گفت یادم باشه از این به بعد یه نوشابه بگیرم که دیگه دست به دوغ من نزنی گفتم باشه منم عمراً منتظرت نمیمونم مثل این خانوما که میگن نه صبر میکنم همسرم بیاد بعد غذا بخوریم چیه این مسخره بازیا گفت مامان 2 بعد از این همه سال هنوزم منتظر بابا میمونه گفتم مامان اشتباه میکنه بعدا میام از اشتباه درش میارم

روز عشقی بعد که مصادف بود با اخرین امتحان کارشناسی من باز هم همسری اومد دنبالم تو ماشین تا نشستم گفت چرا ارایش نکردی رژ نداری بعد که رفتیم تو نور گفت نه اشتباه کردم ارایش داری اونجا نور نبود کیفیت پایین بودبه نفسی میگم وای من دیگه نمیتونم با تو باشم اخه نمیشه که یه هفت ترم با یه نه ترم باشه همسری هم گفت برو رشته من کجا رشته شما کجا خلاصه بعد از اینکه کلی برای هم کری خوندیم بیخیال شدیم البته بگم که همسری خیلی درسش خوبه راهنمایی دبیرستان تیزهوشان درس خونده پسرمبه همسری گفتم تو اولین روز دانشگاه باهم بودیم امروزم که اخرین روز بود باز هم باهمیم داشتم میرفتم تو حس سپاسگزاری که همسری خندید گفت بعله دیگه شما کل دانشگاه با من بودی هی ببر بیار منم حسم پرید دیگه سپاسگزاری نکردم چون دوروز پشت هم امتحان بودم کلا پنج ساعت خوابیده بودم با اینکه نفسی گفت بریم بگردیم دور بزنیم گفتم نه همشم سوتی میدادم موقع حرف زدن کم میخوابم اَ اِ مغزم جا به جا میشه مثلا میخوام بگم بریم میگم بَریماین چند روزم چون تا برسیم خونه میخورد به شب منم جای خلوتی پیاده میشدم از همسری خواستم که با ماشین مثل همیشه پشت سرم نیاد پیاده بشه پشت سرم بیاد حالا همینجوری داریم پشت سر هم تو کوچه نزدیک خونه ما راه میریم بهش میگم با فاصله بیا فکر کرد میگم بیا بعد اومده کنار من داره صحبت میکنه میگم اقای محترم لاو تو لاو نزدیک خونه ما با من نیا یکی میبینه میگه اِ خودت گفتی که بیا هر شبم که پشت سر من میومد میگفت شما برو بعد یه جوری که من بشنوم با خودش حرف میزد میگفت اره یکی بود یکی نیود یه دختر سیاه زشتی بود که میخواست خودشو بندازه به من اخرین شبم پشت سرم تا نزدیک کوچه اومد من جلوتر بودم دیدم مامان وسط کوچه منتظره من بیام به همسری میگم برو برو مامان هست ایشونم نمیشنید با لبخند نگاهم کرد فکر کرد دارم شوخی میکنم بعد که اومدم خونه میگم بعله دیگه خدای جذابیت میخواد بیاد خونه همینجوری همه ساپورتش میکنن منتظرشن اون روزم همسری برام شهرزاد دانلود کرده بود اومدم خونه دیدم اصلا نمیدونم وقتی همسری برام یه فیلمی میاره ببینم چرا انقدر بهم مزه میده راستی کادوهای ولنتاین همو لو دادیم اما اینجا نمیگم که واسه شما سورپرایز باشه واسه ما که به دلیل کنجکاوی از سورپرایزی درامد اهان یادم رفت بگم که فردا صبح به امید خدا عازم مشهدم گفتم قبل از رفتنم پست بزارم فافای خونتون کمتر از اینی که هست نشه

عشقنامه:یه دنیا ممنون از اینکه تو روزهای دانشگاه همیشه همراهم بودی یه جوری انگار ساده بگم سوپرمن بودی برام هروقت زنگ میزدم فلان جام سریع خودتو میرسوندی یا میگفتم اینجای درسم گیر کردم یا تحقیق میخوام هر کاری از دستت برمیومد انجام میدادی هیچ وقت زحمتاتو یادم نمیره اینکه تا ترم پنج بدون اینکه من نگاه بندازم به سایت تو خودت برام انتخاب واحد میکردی برنامه میچیندی تنها کاری که من میکردم میگفتم با چه استادی میخوام وقتی که من خواب بودم یا سفر بودم تو از هفت صبح بیدار بودی تا به موقع انتخاب واحد کنی یادته یه درس با یه استاد خوب فقط یه ظرفیت تو حذف اضافه براش اومد تو سریع تا یکی حذف کرد اون درس برام برداشتی من چقدر اون ترم به دوستام راه رفتم تعریف کردم چون همه دوست داشتن با اون استاد بردارن بهم میگفتن عجب شانسی داری اما نمیدونستن که اسم شانس من افشین حتی همین ترم وقتی من لوس شدم قهر کردم با اینکه پنج صبح میخواستی بری پادگان بیدار موندی نازمو کشیدی تا من راضی بشم موضوع تحقیق بفرستم تو تا یک دو شب بیدار موندی انجامش دادی بعد خوابیدی یه کلمه بگم دوووســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم خوب من تمام

نکته نوشت:ما به هیچ وجه راضی نیستیم و حلال نمیکنیم اگه از عکس هایی که من میزارم حالا هرعکسی خدایی نکرده بردارید کپی کنید



ادامه مطلب ...