خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 432
بازدید کل : 282430
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
جمعه 20 فروردين 1395برچسب:, :: 16:59 :: نويسنده : فافا

عکس اضافه شد

سلام به اقای کارت پایان خدمت دار چقدر میچسبه این کلمه بعد از دوسال استرس خداروشکر تموم شد و سلام به دوست های بامعرفت خودم سال نو مبارک ایشالا هر کی هرچی رو دوست داره شامل ادم خونه کار ماشین بهش برسه خبر وصالاتونو بشنوم خبر عروس شدنتونو خبر مامان شدن خبر جفت پیدا کردن یه عالمه خبر خوب ازتون منتظرم بشنوم امسال عید برای من خوب بود اما نمیدونم چرا اصلا بوی عید حس نکردم هر چی ما بو کشیدیم بوی عید به مشام نرسید شایدم تلقین کردم شایدم....بگذریم جونم براتون بگه از اونجایی که قرار بود خلاصه بنویسم شروع میکنم ببینیم به کجا میرسیم اخرین قرار سال نود و چهار تو کافه برگزار شد چرا حالا بهتون میگم دوشنبه اخر هفته از باشگاه زدم بیرون هی با خودم کلنجار رفتم که فافا برو مقوا جینگیل پینگیل بِسون خودت درست کن اون یکی دلمم میگفت نه فافا حالا میزنی خراب میکنی دیگه فرصتی هم نداری بیای بخری جعبه ولش کن برو حاضری بخر خلاصه قدم زنان رفتم یه جعبه جینگیل و کارت تشکر و پاستیل تهیه کردم سوار بر مرکب عمومی امدم خانهبعد از شام استراحت تازه ساعت دوازده شب شروع کردم به چیندن ادکلن که از قبل خریده بودم سر اینکه تو جعبه رو با چی پر کنم دچار وسواس شده بودم یه بار با گل گذاشتم یه بار با تافی کاکائو پر کردم باز دیدم نوچ به دلم نمیشینه باز با گل خشک کاکائو پر کردم باز خالی کردم با پاستیل پر کردم خلاصه تا یک ساعت هی پر کردم خالی کردم در اخر به مدل دلخواه رسیدم کاکائوها رو از کاغذشون باز کردم زیرش گل گذاشتم روشم پاستیل بعد کارت پستال باز کردم اول میخواستم شعر بنویسم یا باز شعر از خودم بسرایم دیدم نچ اینم به دلم نمیشینه شروع کردم به نوشتن نامه بدون اینکه از قبل تو یه برگه بنویسم پاک نویس کنم هرچی رو که به ذهنم اومد با یاداوری مرور روزایی که همسری با اینکه از صبح پادگان بود چیزی نخورده بود تا میرسید خونه لباس عوض میکرد میمومد دنبالم یا این همه راه میومد تا یونی دنبالم هروقت انتخاب واحدی تحقیقی داشتم بهش میگفتم با جون دل انجام میداد هیچ وقت یادم نمیره که تا ترم پنج من اصلا بلد نبودم انتخاب واحد کنم تا حالا تو سایت انتخاب واحد یا لیست دروس نرفته بودم همه رو همسری برام انجام میداد و من اون موقع خواب بودم یا مهمونی مسافرت بودم بدون استرسی با مرور این ها هرچی که تو دلم بود براش نوشتم کارت گذاشتم روی ادکلن داخل جعبه  ساعت سه خوابیدم

ساعت ده قرار داشتیم تو کافه حالا اینکه من به چه بهانه هایی نفسی با عرض پوزش پیچوندم که راضی بشه نیاد دنبالم خودم برم بماند از ترس خواب موندن بهم ریختن برنامه ساعت هشت بیدار شدم حموم رفتم شیتان پیتان کردم جعبه رو هم گذاشتم توی کیف لپ تاپ رفتم ده دقیقه به ده روبروی کافه از اتوبوس پیاده شدم شارژ خریدم زنگ زدم به همسری که کجایی پسر من رسیدم تو نیامدی گفت من پنج دقیقه دیگه اونجام الان پارک کردم جلوی در خونتون اهان اینو یادم رفت بگم که از یک هفته قبل به همسری گفتم بیا بریم کافه دیگه خیلی خوبه جدید باز شده اینجوری اونجوری کلی گول مالیدم که شک نکنه بگه فافا چه کافه باز شده یهو حالا ماجرای داخل کافه رو بگم رفتم داخل دیدم کسی نیست اون اقایی هم که فکر میکردم الان باید اونجا باشه نبود جاش یه پیرمرد محترم حدود هفتاد ساله اما سرزنده بود سلام دادم گفتم اقای فلانی نیستن گفت چرا دخترم یکربع دیگه پسرم میاد اگه کاری داری بگو بهش بگم منم حالا خجالتی شده بودم روم نمیشد بگم اقا سورپرایز دارم دیگه دیدم راهی ندارم گفتم راستش حاج اقا امروز تولد نامزد الان داره میاد میخوام بعد از سفارشمون این جعبه رو براش بیارید سورپرایز بشه گفت به به دخترم از اول بگو دیگه خوب من از پسرام واردترم تو این کارا تشکر کردم نشستم تا جا به جا شدم همینجور که داشت کاراش رو انجام میداد گفت دخترم از من به تو نصیحت تو هم جای دختر خودم مرد ها رو پرو نکن حالا نه این که خدایی نکرده منظورم به اقای شما باشه ها حتی پسر خودمم باشه همینو به عروسم میگم منم خندم گرفته بود با سر حرف هاش تایید میکردم میگفتم بعله متوجه ام تو دلم میگفتم حاج اقا ما خودمون این کاره ایم پرو چیه همسری اومد سلام احوالپرسی کردیم حاج اقا برامون لیست اورد تا انتخاب کنیم من که هی میگشتم سختاش رو انتخاب کنم همسری نتونه تلفظ کنه میگفتم برو بگو این میگفت فافا ولمون کن یه اب پرتغال بخور بعد از انتخاب همسری رفت بگه حاج اقا گفت شرمنده بلد نیستم درست کنم باید صبر کنید پسرام بیان بعد من اسم چندتا دیگه رو گفتم گفت اینا رو هم بلد نیستم گفتم اب زرشک بیارید پس والا دیگه چی بگم در همین لحظه پسرش اومد همسری سفارش گفت حاج اقا به همسری گفت باریکلا به تو بهترین چیز سفارش دادی نوش جان تو دلم گفتم حاجی الان کی بود از رو ندادن سخن میگفتاما در کل خوشم اومد از حاج اقا که خیلی رفتار عادی داشت از اینجا میگم حاج اقا مرسی صد ساله بشی ایشالا بیام تولد نوه هامو اونجا بگیرم

نفسی داشت از کارای پادگان میگفت تو خودشم بود چون یه امضا فقط مونده بود بگیره تا کارت پایان خدمت موقتش رو بدن اون سرهنگ هم لج کرده بود امضا نمیزد دو دل بود که از اونجا بره باز پادگان ببینه امضا میکنه یا نه دوست داشت امضا بشه که با خیال راحت عید بگذرونه بره مسافرت که خداروشکر فردای روز قرارمون رفت پادگان امضا شد راحت شدیم بعد یه نگاه به دور برش کرد گفت چیه سورپرایزی داری مثل اون سری الان یکی با کیک میاد اول هول شدم اما به روم نیاوردم گفتم وااا من چرا باید سورپرایزت کنم تو باید سورپرایزم کنی اینجام فضاش جوریه که دلم سورپرایز میخواد بدو سورپرایزم کن خلاصه حرف جوری جمع کردم که اصلا شک نکردبعد گفت چرا کیف لپ تاپ اوردی گفتم هیچی به دوستم گفتم بیاد اینجا یه برنامه هست میخواد برام بریزهسر همین حرف ها بودیم که سفارش اوردن و من زود براتون عکس گرفتم ببینید در هر موقعیتی به فکر شمام حتی وقتی استرس سورپرایزم دارم همسری هم میگفت عکس نگیر زشته یه کمی که خوردیم حاج اقا یهو از پشت من ظاهر شد تو سینی جعبه سورپرایزی رو اورد گذاشت روی میز همسری هم مثل سری پیش که شوکه میشه خیلی هول میشه بیش از حد خودش رو برای چند ثانیه ریلکس نشون میده از اقا خیلی عادی خیلی عاددددددددی تشکر کرد انگار که مثلا از قبل  سفارش داده بود بیارن بعد که حاج اقا رفت همینجور به جعبه مدل هنگی نگاه کرد منم که باز از برخورد همسری خندم گرفته بود واسه خودم میخندیدم میگفت نخند فافا جدی این برای من یعنی گفتم اره گفت یعنی بازش کنم گفتم بله گفت اخه چرا ادمو خجالت میدی بعد باز کرد اول کارت خوند منم درحال خوندن ازش عکس گرفتم یواشکی بعد نگاه رو به داخل جعبه انداخت ازم تشکر کرد همسری شوکه میشه به عبارتی هنگ میکنه بچم برعکس من که جیغ داد قرش بده میشم خامه روی ایس پک من خورد چون من اصلا از خامه سفید خوشم نمیاد منم که طرفدار سرسخت حقوق برابر میکس همسری کشیدم جلوم تا حق ناحق نشه این کارارو میکنم نفسی هی میخنده میگه ای ادم زرنگ گفتم که دوستمم نمیاد الکی گفتم بهتبعدم که دیگه هرکی برای خودش میل کرد یه اخلاق بدی که دارم اینه که هرکی بهم بگه فلان کار نکن من بیش تر تحریک میشم که اون کار انجام بدم از بچگی این مشکل داشتم اخر ایس پک همسری گفت بخور گفتم نه جا ندارم گفت بخور دیگه گفتم باشه چون تو میگی میدونستم صدای هورت میده یه هورتی کشیدم جاتون سبز نفسی گفت نکن فافا زشته منم به همین شکل شمایل این استکیر گفتم باشه و باز هورت کشیدم پس از خجالت کشیدن همسری از جا برخواستیم و اماده رفتن شدیم

قبل رفتن چون ماشین تقریبا جای دوری پارک شده بود و من برای جلوگیری از دیده شدن توسط دوست و همسایه فامیل گفتم تو برو ماشین بیار دم کافه من میشینم تا بیای همسری رفت حساب کرد از حاج اقا تشکر کرد منم یهویی منصرف شدم گفتم بزار پاشم برم از حاج اقا حسابی تشکر کردم بنده خدا بهم گفت من میتونستم بهتر حرف بزنم بیارم اما روم نشد دیگه دخترم گفتم نه خیلی هم خوب بود زحمت کشیدید جلوی در پسرش سه تومن از همسری زیاد گرفته بود داد به من اومدم بیرون همسری دیدم با چه سرعتی قدم برمیداشت منم از دور نگاش میکردم که کجاها میپیچه یه وقت گم نشم تو محل سوار ماشین شدم اول از تیپمان تعریف کرد گفت خوجگل شدی اهان راستی تو کافه هم همون اولش گفت چقدر خوشگل شدی و من جمله جواب همیشگی خوشگل بودم در پاسخ گفتم بعدم هی میخواست بوسم کنه گفتم نه زشته حالا همینجوری تشکر قبول میکنم بشین سرجات رفتیم دم پارک همسری ادکلن باز کرد دید خوشش اومد گفت یکی از دوستامم همیشه از این مارک میزد سه چهارتا پیس پیس زد به خودش گفتم ای همسر کم بزن گرون خریدم بابا گفت وقتی تو کافه اقا با جعبه اومد من فکر کردم برای یکی دیگس یا داره اشتباهی سر میز ما میاره فقط حیف که حاج اقا از اونور نیومد چون من برنامه ریخته بودم از پشت همسری بیاد از جلو اومد نفسی قرار بود طبق گفته خودم به مناسبت تموم شدن سربازی یه چیزی بهم بده که یادگاری بمونه برای همیشه تو کافه گفت که یه چیزی اوردم نمیدونم دوست داشته باشی یا نه همین که گفت من گفتم لباست گفت نه گفتم پلاک خودشم از حس هفتم تعجب کرد گفت اره امیدوارم خوشت بیاد تو ماشین داشبورد یهویی باز کردم دیدم نایلون روهمسری هم زود از دستم گرفت اول کارت تبریک عید داد گفت طبق هرسال دیگه سالنامه ندادم این میدم توشم چیزی ننوشتم که راحت بزاری تو سفره هفت سین کارت مثل همون کارت ولنتاین بود جیر بود بازم سه بعدی خیلی خوشگل بود به هم نزدیک میکردی حاجی فیروز با نوشته سال نو مبارک به هم میرسیدن بعدم پلاک داد که روش اسم فامیل من با نام پدر شماره شناسنامه حک شده بود مثل پلاک واقعی ها خیلی جالب بود گفت که تو پادگان همه دنبال اینن که پلاک بگیرن نمیدن به کسی منم با کلی دوست بازی پارتی اینجوری با اسم تو گرفتم تو راه خونه بهش حرف حاج اقا رو مبنی بر پرو کردن همسری گفتم گفت بهش گوش نده معلوم نیست دخترش طلاق گرفته بود یا دلش از دامادش پر بود اینجوری گفته گفتم اره بابا همسر من گوش نمیدم به حرفش تازشم روم نشد بگم حاج اقا من اگه کاری میکنم ده برابرش رو همسری برام انجام داده به نفسیم میگم اول تو رفتی بیرون بعد من تکی اومدم حاج اقا نمیدونه که تو رفتی ماشین بیاری الان پیش خودش میگه ببین دختره سورپرایزش کرد پسره اصلا صبر نکرد دختره از جاش بلند بشه دوید رفت بیرون اصلا دختره رو محل نداداز ماشین پیاده شدم پامو اوردم بالا به همسری گفتم شلوارم قشنگه برای بار یازدهم گفت اره بابا لوس برو دیگه اخه نع که شلوارمو نو خریده بودم از لحظه سوار شدن داخل ماشین یه خط درمیون میگفتم شلوارمو دیدی قشنگه بعدم که ویارونه همسر شنسل مرغ دست ساز برداشتم برگشتم دادم بهش بابای کردم رفتم

میبینم که فافا پنج رنگه نوشته این پستش رو بزنید به افتخارش تو عید دلم از شب شروع کرد به چاقاله خواستن هی پی ام میدادم وای فکر کن الان بود با نمک میخوردم همسری هم میگفت لوس اینجوری نگو دلم میسوزه بزار صبح بشه میخرم میارم گفتم نه راضی به زحمت نیستم ساعت دوازده یک ظهر بود از خواب بیدار شدم دلمم انگار نه انگار که دو سه روز قبل یه عالمه چاقاله خورده باشه باز دلش میخواست بیچاره این خانومای ویاردار چی میکشن من با پوست استخون اون روز درکشون کردم تا چشم باز کردم به همسری سلام دادم گفت چاقاله خوردی گفتم واااای چرا باز یادم انداختی گفت الان میخرم میارم منم گفتم نه بابا اقای همسر نیا زحمت میشه راضی نیستم گفت لوس نشو بگو ریز یا درشت گفتم درهم خلاصه بیست دقیقه بعد همسری به طور خیلی خیلی محرمانه چاقاله مذکور به دستم رسوند میگم محرمانه در این حد که اصلا همدیگرو ندیدیم فقط من یه نایلون سفید پر چاقاله دیدم بعد که رسید خونه میگم من نمیدونم تو چه جوری میای میری خرید میکنی که میشه بیست دقیقه گفت تازه دیرم شد سه جا رو گشتم وگرنه زودتر میرسیدم لازمه بگم فاصله خونه هامون با سرعت هشتاد نود تا نیم ساعت میشه ایشون بیست دقیقه خرید کرد اومد

شکرانه نوشت:عاشقتم خدا خیلی خیلی خیلی خیلی مرسی از صبری که بهمون دادی یه دنیا شکر از اینکه همسری تهران افتاد الانم کارت پایان خدمتش رو گرفته مرسی که هوامونو داری اگه من با تو درد دل نکنم چیکار کنم هرچقدرم که گناه کار باشم مثل کش میمونم ولم کنن پرت میشم سمت خودت میدونم همش یکی تموم میشه باز یه چیز دیگه ازت میخوام اما میشه اون یه چیز دیگه هم بدی بیام همینجا شکرانشو بنویسم

عشقنامه:کیه تو زندگیم مثل تو مهربون مثل تو خوش اخلاق مثل تو دست دلباز مثل تو دل گنده مثل تو عزیز من مثل تو هیچ کسی نیست تو خودتی خود خودت همینه که خوبه مبارک باشه گرفتن کارت پایان خدمتت عشقم دوست دارم هوارتاااااا


 

 



ادامه مطلب ...