جشن
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 671
بازدید کل : 283100
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : فافا

سلام به دوست جونیا خوبین خوشین؟خوب خداروشکر

یه سوال هدف اونایی که میان میخونن بی سروصدا جیم میزنن چیه؟؟

چند روز پیش تولد دعوت بودیم مامانم رفته بود جلوتر برای جفتمون وقت جینگیل شدن از ارایشگاه گرفته بود سر ساعت رفتم دیدم وای چقدر شلوغه خانم ارایشگر یه دستش در حال رنگ کردنه دست دیگش داره ارایش میکنه با پاشم داره به تلفن جواب میده میگه هستیم بیاید در خدمتم تو دلم گفتم ای بابا الان میخواد عجله ای بدرستتم بد بشه منم که وسواس

خلاصه نشستم گفتم چه جوری میخوام اونم شروع کرد بعد از تقریبا یک ساعت نیم کار موهام تموم شد هی به خودم نگاه میکردم با جلوی موهام ور میرفتم اخه خیلی ریخته بود روی صورتم کلافه میشدم تا پایان جشنخانم ارایشگرم هی میگفت دست نزن خودم میام درستش میکنممنم که حرف گوش کن اخر خودم با سنجاق مویی بهش مدل دادم بستمشاومدم خونه نیم ساعت سر طراحی ناخنم بودم بسیار گوگولی شد هر کی میدید فکر می کرد مصنوعیه

رفتیم جشن با خاله و...ترکوندیمنفسی نگفت جلوی دوربین نرقص بعد از اینکه اومدیم اس داد گلم جلوی دوربین نرقصیدی که منم گفتم چرا رقصیدم شما که نگفته بودی از قبل والا من دختر خوبی هستم حرفتو گوش میدادماخه تولد فامیل نزدیکم بود اگه میخواستم توفیلم نیفتم از اول تا اخر بعد میشستم اونم عمرا خاله ها دخترخاله ها میذاشتن من بشینم حق با منه که رقصیدم مگه نه

راستی چقدر رژیم گرفتن سختهمن چاق نیستم اما طبق فرمول خودم دوست دارم نسبت به قدم ۶ ۷ کیلو کم کنم اما نمیشه هی میگم از فردا میرم باشگاه هی پشت گوش میندازماصلا تقصیر نفس خان شد من وزن اضافه کردم از بس که هر روز می گفت غذا بخور منم میگفتم نه حسش نیست میگفت پاشو ببینم مگه غذا خوردن حس میخواد و بعد از کل کل کردنمن تسلیم میشدم و به این ترتیب معده من بعد از یک سال غذا دوست شد جا باز کردالانم به نفسی میگم تو باعث شدی چاق بشم میخنده میگه کی من اخ اخ الان این یادم افتاد نفسی یه دوست داره خیلی کاراش خنده داره مثلا اون روز شووری رو دعوت کرده بود خونشون نفسی گفت دیدم کنار دیوار تختش ۳ ۴تا بالش گذاشته گفتم این همه بالش چرا گذاشتی اینجا گفته اخه بعضی وقتا تو خواب سرمو محکم میکوبم به دیوار یه بار انقدر محکم کوبیدم بردنم بیمارستانمن یه بار رفته بودم دانشگاه همسری همین اقای دوستم بودن بعد از اینکه کلاسای نفسیم تموم شد رفتیم داخل پارکینگ شووری گفت بیا ببین ممد چی تو ماشینشه وای رفتم دیدم یه خروس اورده همینجوری که داشتم نگاش میکردم پرید بیرون همین دوست شووری با بقیه دوستاش تو پارکینگ دانشگاه دنبالش می کردن بگیرنش من و نفسیمم همراه با بقیه حاضران داشتیم این صحنه هارو نگاه میکردیم میخندیدیم 

کارای این اقای دوست خیلی زیاده حالا میام تعریف میکنم

عشقنامه:همنفسم مرسی از اینکه حتی برخلاف میلت کارایی رو انجام میدی که میدونم زیاد دوست نداری و فقط بخاطر احترام گذاشتن به سلیقه من این کارو انجام میدیبه اندازه بزرگی قلبت دوست دارم



نظرات شما عزیزان:

سالي
ساعت9:06---10 تير 1392
سلام عزيزم.... عشقتون پايدار... ممنون بهم سر زدي لينكت كردم خاستي لينك كن عزيزم پاسخ:سلام سالی جان حتما عزیزم

همسری
ساعت19:03---9 تير 1392
اونی که وسط متن با چکش میزد تو سر اون یکی من بودم یا توپاسخ:من:-) جشن فامیلای دیگه جلوی دوربین نیستم دیگه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: