من از سفر دیروز اومدم
جای همتون مخصوصا همونی که همتون میدونید خیلی خیلی خالی بود دیگه انقدر رفتم دریا کم آورده بودم البته من کلا تو آب نمیرم میترسم بسیار زیاد اما نگاه کردن بهش رو خیلی دوست دارم
اینجایی که ما رفته بودیم همه جا رو در دیوار زده بودن ورود خواهران در محوطه با چادر الزامی میباشد
بنابراین مامی گرامی یه چادر انداختن بر سر فافا خانوم
ویلایی که اجاره کرده بودیم خیلی خوب رویایی بود برای اولین بار بود تا این اندازه به دریا نزدیک بودم شبا با صدای موج ها لا لا می کردم صبح هم بسیار دل انگیز با صدای امواج بیدار میشدم
این فضاهای رمانتیک من رو بیشتر یادهمسلم مینداخت
همش سه بعدی تجسم میکردم اگه نفسی اینجا بود الان میرفتیم لب دریا صبح باهم بیدار میشدیم میرفتیم ورزش میکردیم پارک میرفتیم...حتی فکر کردن به اینکه بالاخره یه روز با نفسی میام کنار دریا برام شیرینه
اخ اخ یه شب خانواده گرام زود رفتن خوابیدن منم تنهایی نشستم پای تی وی هر پنج دقیقه یه بار شدت بارش بارون بیشتر میشد همزمانم صدای موجا شدیدتر ترسناکتر میشدن رفتم پشت پنجره ببینم موجا تا کجا اومدن سونامی نشه یهو
که با دیدن محیط تاریک ترسناک اطراف برق از چشمام پرید با یه حرکت رفتم زیر پتو
به همسلی اس دادم من میترسم چی کار کنم گفت نترس گلم میخوای برو بخواب من بیدار میمونم اگه خوابت نبرد اس بده شب بخیر گفتیم و من سعی کردم بخوابم هی چشمم میخورد به پنجره اتاق که شاخه برگای درختا تکون میخوردن گوشمم به صدای دلخراش موجا بود
خلاصه انقدر آیت الکرسی خوندم تا خوابم برد
صبح بیدار شدم دیدم شووری جون سه تا اس داده آخرین اس هم برای ساعت دو بود یعنی یک ساعت بد از اینکه من لالا کردم خوابیده(فافا در حال قربون دل همسلی لفتن)تا خود صبح کابوس دیدم هرکی دیگه جای من بود سکته میکرد با اون شب ترسناک والا
آخرین روزی که اونجا بودیم با نشاط بیدار شدم یه آرایش ملایم کردم اسپری خوشبو زدم با یه سیب یه لیوان چای خوشبو رفتم کنار دریا نشستم سیب گاز زدم به دریا نگاه کردم به عشقم فکر کردم یدفعه دیدم یه زنبور زشت پرو نشسته رو پام
بلند شدم رفتم یه جا دیگه نشستم چند دقیقه بد باز دیدم اومد چایی به دست دویدم نگاه کردم دیدم انگار رفته اما ای دل غافل پشت سرم وایساده بود داشت بال میزد حالا هی من میدوم اون بدیو بدیو میاد یه پسر بچه هم اونجا بود از دور با تعجب به دویدن درگیر شدن من نگاه میکرد
دیگه از ترسم رفتم خونه نیومدم
اومدم به مامانم گفتم مامی گفت بخاطر بوی اسپره میاد دنبالت آخر باهم رفتیم لب دریا تا زنبوره ببینه مامانم رو آوردم سرش بترسه بره
اما خودم میدونم چون گلم افتاده بود دنبالم بعله(فافای خود شیفته به مقدار لازم)
دو سه تا دوست پیدا کردم اونم از نوع پسر
تا میرفتم کنار دریا میومدن پیشم از یکیشون خیلی خوشم اومده بود براش غذا میبردم میخورد کنارم میشست هر سری تعدادشون بیشتر میشد منم سهمیه غذای خودش رو کم میکردم تا به بقیه دوستاشم غذا برسه از دوستم عکسم گرفتم انقده نازه اقا گربه من
یکیشون چیپس سرکه ای خیلی دوست داشت
هرچقدر بهش میدادم میخورد تا حالا ندیده بودم گربه چیپسم بخوره
یه عالمه صدفای خوجل جمع کردم آوردم بریزم تو شومینمون
هرکی هم اومد خونمون بگم همه رو خودم جمع کردم آخه خیلی سخت بود دو سه ساعت وقتم رو گرفت
پست بعد عکسای سوغاتی که برای همسری و خانواده گرام خریدم با عکسای دوست پسر گربه ایم رو براتون میزارم هرکی رمز میخواهد بگوید ، خدافظ 
عشقنامه:عشقم این مسافرتم مثل همه ی مسافرتایی که رفتم جات برام خالی اومد همش تو دلم میگفتم کاش عشقمم بود چقدر بهمون خوش می گذشت حتی با خودم سر میز ناهار شام تصورت می کردم که اگه بودی جمعمون کامل میشد میدونی چقدر دریا رو دوست دارم اما وقتی تو کنارم نیستی مثل قبل از دیدنش لذت نمیبرم ذوق زده نمیشم یه شب از نبودنت دلم خیلی گرفت اشکم جمع شد رو به اسمون نگا کردم گفتم خدا کمکون کن میدونم صدامو شنیده بزرگیش رو با تک تک سلول های وجودم باور دارم بخاطر همین چند بار رو به دریا بودم صداش کردم حرفای دلم رو گفتم
نظرات شما عزیزان:
یه دوست 
ساعت13:43---20 خرداد 1393
این طور که نوشتی منم هوس دریا و شمال کردم
ایشالا همیشه بهتون خوش بگذره و به امید مسافرتای دوتایتون.gif)
.gif)
دوست خوبم:این کامنت های تو من به خاطره هام برمیگردونه
پارسال همین موقع ها بود رفتیم شمال
بووووووووس برای تو که داری خاطره هامو زنده میکنی
ميشا 
ساعت15:27---6 مهر 1392
عزيزم
انشالله هميشه به سفر و گردش انشالله به زودي زود با هم ميريد به سفر
ياد دوران دوستي خودمو همسريم افتادم كه هر وقت ميرفتيم مسافرت منم مثل تو مجسمش ميكردم و خدا رو شكر به واقعيت تبديل شد.
پاسخ:ایشالا
خداروشکر میشا جونم ایشالا هر روز خوشبختر از دیروز باشی در کنار اقای همسر
خانوم گل 
ساعت17:49---5 مهر 1392
عزیزم نمیدونم مشکل از کجاست از قسمت تماس بامن امتحان کن شاید رمزت اومد
پاسخ:انقده دلم میخواد باز بشه برات کامنت بزارم
هر روز بهت سر میزنم عزیزم
میام امتحان میکنم
خانوم گل 
ساعت17:44---5 مهر 1392
همسری 
ساعت20:42---4 مهر 1392