خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 107
بازدید کل : 287409
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
یک شنبه 30 تير 1392برچسب:, :: 13:13 :: نويسنده : فافا

با اینکه 4 ساعت ازمایشگاه داشتم اما اصلا خسته نیستم چون تمام مدت به این فکر می کردم که عشقم میخواد امروز بیاد دنبالم فداش بشه فافا خانمش که دلش براش . انقده شده الانم تو سایت یونی دارم  می تاپم چند دقیقه دیگه کلاسم شروع میشه اما گفتم بیام تو صندوقچمون ثبت کنم که بیشتر از همیشه با ذوق اشتیاق منتظرم کلاسم تموم بشه تا همنفسم بیاد ببینمش

 
شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : فافا

 سلام گرم دارم مثل همیشه به مرد زندگیم و بعد دوستان روشن خاموش صندوقچه من و نفسیم خوبید عزیزای من

هی گفتم بنویسم ننویسم بزارم یدفعه فردا بنویسم اما دلم طاقت نیاورد دست به لپ تاپ شدماین چند روز رفته بودم مهمونی خوش گذشت شبا تا سحر بیدار بودیم حرف میزدیم میخندیدیم دیگه خودتون میدونید دخترا بهم بخورن چی میشه دیگه یه شب بعد از افطار من از اون ویارای جتی کردم جتی یعنی اینکه اگه سریع بهم نرسونن کولی بازی درمیارمکم پیش میاد جتی بیاد اما اگه بیاد دیگه از دست بنده کاری ساخته نیستدر راستای ویار جتی من ساعت یک بامداد سوار ماشین شدیم بعد از نیم ساعت جتی به من رسید بسی خرسند شدمبا خودم داشتم فکر می کردم چقدر ما دخترا رو لوس کردنعزیزم همیشه میگه اگه جتی بیاد مثلا میوه ای باشه که فصلش نباشه من چیکار کنم اعصابم بهم میریزه جتی بیاد نتونم پیداش کنماون لحظه ای که ویارونم میاد کاملا حس مامانایی که تو راهی جینگول دارن کاملا درک میکنمنفسیمم تا سحر با دوستاش رفته بودن پارک من نگفتم داریم میریم بیرون سه صبح اس دادم کجایی عزیزم گفت پارک ملتم شما کجایی گفتم پارک گفت الان کدوم پارک وقتی گفتم کجام عمومم همراهمونه خیالش راحت شد اخه من یه بار با خاله ها مامان بزرگم شب رفتیم پارک سرسره بازی تاب بازی کردیم میگم شب منظورم دو به بعده ها نفسیم که خواب بود نمیشد بهش خبر بدم فرداش که گفتم ناراحت شد گفت خطرناکه نمیگی خدا نکرده اتفاقی برات میوفته از این به بعد خواستید برید انقد زنگ بزن تا بیدار بشم میام از دور میشینم مواظبتونم منم از اونجایی که دلم نمیاد همسری رو از خواب بیدار کنم و دیدم درست میگه چندتا خانوم خطرناکه اون موقع بیرون باشیم با اینکه پارکم نزدیک بود دیگه این کارو تکرار نکردم بجاش بعضی اوقات خاله های گرامی هوس هواخوری نصف شب می کردن با اصرار من با ماشین می رفتیم

خلاصه اون شب تا سحر بیرون بودیم یه جا دیدیم خلوته هیچ کسی نیست زدیم کنار کمی حرکات نمایشی انجام دادیم انقد خندیدم گونه هام خسته شده بود تا از دور نور ماشین میدیدیم می پریدیم تو ماشیناین چند روز ویار نفسیمم گرفته بودم شدیدهی به نفسی اس میدادم دلم برات تنگ شده می خوامتنفس خانم سعی می کرد ارومم کنه اما باز چند ساعت دیگه اس میدادم ببینمت اینسری من به جای تو که همیشه منو میچرونی میچرونمت

فردا عشقمو میخام ببینم باز دستامون بهم چفت میشه باز وقتی میام خونه تا چند ساعت هی دستامو با تمام وجود بو میکشم چون بوی نفسیم رو میده باز اون لحظه هایی که حواست به رانندگی هستش من یواشکی نگات می کنم با اینکه عمر این ثانیه هایی که حواست بهم نیست کمه اما من عاشقشونم باز سرمو میزارم رو شونه هات باز ارامش می گیرم باز بوسه های تو باز با موزیک خوندن جفتمون باز نگاه عاشقونمون باز خنده های از ته دل باز...

عشقنامه:وقتی به این فکر میکنم که جفتمون عشق اول هم بودیم مثل اکثریت حتی یه دوستی ساده یا یک نگاه ساده هم به کسی نداشتیم احساس غرور می کنم

وقتی دستای همدیگرو می گیریم تو دلم میگم صد در صد خدا این دستارو برای هم افریده که اینجوری چفت هم میشن نیمه مکمل همدیگن بعضی وقتا حس میکنم دستامونم دلشون برای هم تنگ میشه

سرافطار قبل هر دعایی سلامتی نفسم رو از خدا میخام اینکه همیشه سایش بالای سرم باشه 

به قول همسری انقدی که من دوست دارم هیچکس عشقشو دوست نداره منم میگم نه من بیشتر از اونی که دوستم داری دوست دارم پس همنفسم بی اندازه دوست دارم می پرستمت

 
دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : فافا

 

سلام به عشق خودم و دوست جونیا خوبید نماز روزه هاتون قبول باشه

ترم تابستونی برداشتم چقدر سخته رفت امد با زبون روزهشووری جون میگه روزایی که کلاس داری روزه نگیر اما نمیشه که نگیرم حیفم میاد اخه بعدا نمیتونم روزه قضا بگیرم الان جو ماه رمضون گرفتتماز جو خارج بشم دیگه زورم میادبعد از کلاس اولم نفس خان زنگیدن حرفیدیم هی می گفت چرا بی حالی منم اخر از دهنم در رفت گفتم تشنمه دیگه نفسی شروع کرد برو اب بخور برو اب بخور برو اب بخور فکر کنم تو یه ربع مکالمه ده بار گفتگفت بیام دنبالت گفتم نه اخه دلم نمیومد با زبون روزه تا بیاد دم یونی برسونتم خونه دو سه ساعت بد رانندگی می کرد تو افتاب اونم با زبون روزه سر کلاس کلی با خودم کلنجار رفتم که بگم شووری بیاد یا نه اخر دیدم دلم براش خیلی تنگیده نمیتونم چند روز دیگه وایسم تا قرار بزاریم خلاصه در حین درس دادن استاد به نفسیم اس دادم بیا استادم که ول نمی کرد یه نفس درس می داد اونم چه درسی شیمی الی

بعد از تموم شدن کلاس رفتم خوجلانسی انجام دادم به نفسیم زنگ زدم با وولم بالا گفت سلاااااااااااام جیگرم اگه یکی پیشم بود صد در صد صدای نفسیم می شنیدگفت دو سه دقیقه دیگه میرسم حالا هی من میخام قطع کنم پشت فرمونه خطرناکه نمیزاره که حرفای شیرین بامزه میزنه منم خندم گرفته بود نمیتونستم خداحافظی کنم اخر گفت اوه اوه پلیس بالاخره رضایت داد قطع کردیم من رفتم جلوی در یونی منتظر بودم عشقم بیاد شاید ده دقیقه هم منتظر نبودم این برای اولین بار بود که من منتظر شووری بودم تو افتاب واقعا سخت بود باز یاد این افتادم که عزیز من چقدر مهربونه که همیشه منتظر من می مونه چه تو گرما چه تو سرما هیچ وقتم غر نمیزنه حتی وقتایی که خودشم کار داره زودتر از من میاد میگه دوست ندارم تو زودتر از من برسی وایسی تو خیابون تا من بیام

تا نشستم گفت وای چه عشقم خوشگل شده این چیزه که زدی به چشمت جدیده ها من نمیدونم چه جوری از پشت عینک دودی نفس خان ما دیده من رنگ مداد چشمم رو عوض کردم انقده خوشم میاد بهم انقدر توجه داری که همه تغییرات هر چقدرم کوچولو بوده زودی متوجه میشی اما وقتی میگم چه پسر بچه که از کنارمون رد شد بانمک بود نه میگی ندیدم گلم حواسم نبود اما بجاش حواست به قدمایی که من میزارم هست تمام مدت مراقبمی

همینجوری که دستامون تو دست هم بود سرمو گذاشتم رو شونه عشقم نفس خانم هی سر ما رو می بوسیدترسیدم تصادف کنیم سرمو برداشتم گفت کجا سرتو بزار ببینم بعد با یه دست بغلم کرد گفتم نکن خطرناکه شووری جونم می خندید کم کم فشارم داشت میوفتاد نفسیم صندلی خوابوند منم در حین استراحت غیبت می کردم وسطاشم با تهدید می گفتم حواست هست می گفت بله بفرمایید منم میگفتم خوب کجا بودیم کلا شده بودم مثل این خاله قزیا اخرش دیگه باتریم تموم شد گفتم وای فکم خسته شد نفس خانم خندید قربون صدقمون رفت

صدای موزیک بردیم بالا حرکات نمایشی انجام دادیم نفسیم این کارارو میکنه انقده جیگرتر میشه دوست دارم قورتش بدمهمش منو میزنه میگم نکن دیگه دردم میاد میگه به من چه خواستی انقد جیگرنشی کلا نفسی یکی از ابراز عشق کردناش چلوندن بندس تازه سعی میکنه اروم بزنه همیشم بعدش دچار عذاب وجدان میشه میگه دردت اومد من میگم اره به مامانم میگم هی لپمو میکشی نیشگونم میگیریدیروزم یهو می خواست نیشگونم بگیره منم نمیزاشتم یه ماشین از کنارمون رد شد با تعجب نگامون کرد فکر کرد داریم دعوا میکنیم من و شووریم کلی به قیافه اقاهه خندیدیمیه سوتی دادم یه دفعه همسری زد کنار گفت من چه گناهی کردم خدا خانمم چرا اینجوریه دیگه نمیتونم به این زندگی ادامه بدم  یعنی عاشق این کاراشما

عشقنامه:دیدم برای اینکه حواسم به تشنگی نره با اینکه خودتم روزه بودی خسته چقدر سعی کردی که حواسم پرت بشه دیدم با اینکه مهمون داشتیدو درست نبود تنهاشون بزاری اما با ذوق همیشگی لبخندی که من با هیچی عوضش نمی کنم اومدی دنبالم بعضی وقتا در قبال این همه خوب بودنت کم میارم به خدا فقط میتونم بگم عاشقتم تمام دنیای من

 
پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, :: 1:50 :: نويسنده : فافا

عاشق این روزا شبا ثانیه به ثانیه هاشم این بی حالی صدای قار قور شکم ذوق اماده کردن افطاری چیدن سفره عاشق مهمونی رفتن مهمونی دادن دیدن قیافه بی حال ادما توی مترو اتوبوس خیابون این بی حالیا نشون میده هنوزم کسایی هستن که این ماه براشون مهمه نمیگن خدا چه نیازی به روزه ما داره این حرف ها انقد دلمو میشکنه

نفسیم خیلی خوشحال میشم از اینکه هر سال ماه رمضون مثل همیشه چند دقیقه مونده به افطار اس میدی میگی روزت قبول باشه برای جفتمون دعا کن یادت نره برای رسیدنمون سفارشی دعا کنیعزیزم مرسی از اینکه وقتی میرم مهمونی چندبار سرم به کمک کردن گرم بود جواب اس قبل از افطار رو ندادم با اینکه کلی نگرانم شده بودی وقتی اس دادم فقط گفتی گلم حالا که جواب دادی خیالم راحت شد برو پیش بقیه خوش بگذره خانومم راحت باش رسیدی خونه خبر بده همیشه به خودم میگم اگه من جای تو بودم کلی دلخور میشدم از اینکه یادت رفته قبل اذان همیشه بهم اس میدیم بهونه گیری میکردم که به من بی توجه شدی توام مثل همیشه با حرفات ارومم میکردی اخه دست خودم نیست به خدا دوست دارم فقط برای خود خودم باشی همه حواست به من باشه دیگه خدا نکنه یه ذره فکر کنم توجهت . انقد کم شده اونوقت میشم یه بچه لوس بهونه گیربعضی وقتا انقدر مراقبمی قشنگ احساس میکنم نی نیتممخصوصا وقتی میگم هوس یه چیزی کردم با ذوق میگی برم برای خانومم بگیرم دلش میخوادقربون دلش برم منم خجالت میکشم با خنده نگات میکنماون روزی که داشتیم قدم میزدیم گفتم تشنمه دستتو گرفتی زیر اب سرد کن تا من اب بخورم بخاطر اینکه دستام یخ نزنه دلم رو برای هزارمین بار با مهربونیات لرزوندی هستی منبهت تا حالا نگفتم که تماشا کردنت وقتی منتظرمی تا بیام چقدر شیرینه برام مثل اون روز که یادم رفته بود انگور بیارم اومدی پشت در منم بدون اینکه متوجه بشی یواشکی از پشت شیشه رفلکس در ایستاده بودم نگات میکردم اخر دلم نیومد منتظرت بزارم در باز کردم  

اینجا می نویسم تا یادم بمونه من و نفس خان یه قول هایی به خدا جون دادیم ایشالا سر قولمون بمونیم و می مونیم

عشقنامه:زندگی من ببخشید اگه چند روز کلافه بودم باز شدم یه دختر کوچولوی بد تو مثل یه بابای خوب همش ارومم کردی** قربون خودت قلب مهربونت بشم که شش دونگ فقط به اسم خودمه**

 
یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : فافا

سلام میکنم به همسری خودم و تمام حاضران در وبلاگم

خوب جونم براتون بگه پریشب ۴ صبح لالا کردم حالا قرص خوابم خورده بودم اما روشو کم کردم نخوابیدم ۷ به زور از خواب بیدار شدمدیدم مامان پیاز ریخته داره میسرخه گوشتم ریخت داخل مایتابه رفت برای سانس دوم خواب و فافا موند این همه کار اهان یادم رفت بگم که میخواستم برای نفس خان لازانیا بدرستم زودی بقیه مواد خرد کردم کم کم اضافه کردم یه نگاه سراشپزی انداختم دیدم  انگار روغن کمه روغن ریختم یدفعه صدای جیلیز ویلیز بلند شد محل ندادم و با خیال راحت بقیه کارامو انجام دادم یک ربع بد رفتم مواد بچینم یادم افتاد تست نکردم ببینم شوره یا کم نمکه تا خوردم چشمام گرد  شدچرا این انقد شیرینه مواد لازانیاس یا شربت سینههی فکر کردم چی شیرین بودهشکم رفت به رب تست کردم اما نبود چشمم افتاد به روغن بوش کردم ریختم کف دستم دیدم چسبونکی شد سریع رفتم پیش مامان گفتم این روغن نیست گفت نه اب قند زعفرونه درست کردم برای شربت گفتم بابا خوب چرا ریختیش تو این ظرف من جای روغن استفادش کردم

خلاصه با تکنیک های فافایی مزه مواد به حالت قبل برگشت دادم اما بخدا رنگ شربت با رنگ روغن مایه مو نمیزدا(مدیونید اگه فکر کنید من اشپز ماهری نیستم یا یه فکرای دیگه)بعد از اینکه خیالم از غذا راحت شد رفتم دوش گرفتم جینگولاسیون انجام دادم زنگیدم شووری جونم اومد دنبالم منم تاخیر داشتم اونم ۴۰ دقیقه اما نفسیم مثل همیشه با مهربونی بهم سلام کرد در ماشین برام باز کرد بخدا من سعی میکنم زود حاضر بشم اما نمیدونم چرا همیشه دیر میرسم حتی شده یک ساعتم نفسی منتظرم بوده بعضی وقتا فکر میکنم غیر از نفسیم هیچ مرد دیگه هست که انقد تحملش زیاد باشه تو گرما منتظر خانومش بمونه بعد از اینکه اومد به روش بخنده با ذوق نگاش کنه اصلا به روش نیاره که خانومش یک ساعت دیر کرده اونم نه یک بار بلکه همیشه شاید تو این چند سال من دوبار بدون تاخیر رفته باشم نمیدونم چرا هرچقدر عجله میکنم اما اخر حداقل ۲۰ دقیقه تاخیرو دارم

به پاتوق همیشگی رسیدیم همسری لازانیا از دست ما قاپید شروع کرد به میل کردن گفتم خوب شده گلم گفت اره مرسی خانمم هر لقمه ای که میخورد می پرسیدم چطوره گلم همسریم هی تعریف می کرد اخر گفتم دقیق مزش کن گفت گلم بخدا خوبه مثل همیشس منم گفتم حالا بخور اخر میگم چیکار کردماز اونجایی که نفس خان دستپخت فافا خانم میدوستن موقع سرو غذا اصلا حواسشون به من نبود منم که بد عادت گفتم لازانیا بیشتر دوست داری یا منوکه این حرف موجب قربون صدقه رفتن همسری شدتقصیر خودشه دیگه لوسم کردهمنم ظرف گرفتم خودم بهش غذا دادم بعد از نوش جان کردن غذا و برنامه ریختن نفسیم به لب تاپ بنده رفتیم یخ در بهشت زدیم به بدن داماد خانواده برای مادر خانومشون فالوده خریدن دادن به من که بدم به مامان چون فالوده خیلی میدوسته بعد از رسوندن من همسری رفت دنبال کارای ماشین برگشتنی زنگ زد بیام دم پنجره اتاقم منم بسیار ذوقیدم در حین حرف زدن یادم افتاد ای دل غافل انگورایی که نفسی برام از حیاطشون چیده بود یادم رفت بیارم به نفسی گفتم حاضر شدم رفتم جلوی در اونم با یه شلوار صورتی تیپم شنبه یکشنبه بود نفسیم که تا حالا مارو اینجوری ندیده بود هی نگاه می کردبا اینکه دلمون نمی اومد از هم خداحافظی کردیم مثل همیشه من رفتن نفسمو نگاه کردم تا سر خیابون رسید وایساد دستشو از پنجره اورد بیرون بای بای کردیم رفت

عشقنامه:عزیزم اون لحظه ای که داشتی کارای لب تاپ انجام میدادی منم دستم دور بازوت حلقه کرده بودمو سرمو رو شونه های پهن قوی مردونت گذاشته بودم یک لحظه چشمامو بستم یاد چند سال دوری سختی زجری که جفتمون کشیدیم افتادم ناراحت شدم اما یادم افتاد که دیگه الان مال همیم هیچ کسی نمیتونه از هم جدامون کنه عشق من بی نهایت دوست دارم